جدول جو
جدول جو

معنی صرعی

صرعی
کسی که مبتلا به مرض صرع باشد، مصروع، صرع دار، برای مثال بیهش نیم و چو بیهشان باشم / صرعی نیم و به صرعیان مانم (مسعودسعد - ۲۹۶)
تصویری از صرعی
تصویر صرعی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صرعی

صرعی

صرعی
کار. (منتهی الارب) ، انجام کار. (منتهی الارب). حالت کارهای مردم: ما ادری هو علی ای ّ صرعی امره ای علی الاعطاء، ای لم یتبین لی امره علی الرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

صرعی

صرعی
جَمعِ واژۀ صریع. انداختگان. افتادگان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صرعی

صرعی
تثنیۀ صَرْع. صَرْعان. بامداد و شبانگاه: اتیته صَرْعَی ِ النهار، آمدم او را بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

صرعی

صرعی
کسی که مرض صرع دارد. کسی که او را مرض صرع باشد. (غیاث) (آنندراج) :
بیهش نیم و چو بیهشان باشم
صرعی نیم وبصرعیان مانم.
مسعودسعد.
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.
نظامی.
برگ شاخ دگر چو آب حیات
صرعیان را دهد ز صرع نجات.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سرعی

سرعی
پیچگیاه گیاهی که شاخه آن پیچنده و بالا رونده است پیچگیاه گیاهانی که شاخه های پیچنده و بالا رونده دارند
فرهنگ لغت هوشیار