جدول جو
جدول جو

معنی صنعائی - جستجوی لغت در جدول جو

صنعائی
(صَ)
نسبت است به صنعاء. رجوع به صنعاء و صنعانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنعان
تصویر صنعان
(پسرانه)
طبق روایت شیخ عطار در منطق الطیر نام عارفی بزرگ که هفتاد مرید داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
ساختگی، چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
مربوط به صنعت مثلاً ماشین آلات صنعتی، همراه با صنعت مثلاً زندگی صنعتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنعانی
تصویر کنعانی
از مردم کنعان، برای مثال ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / گاه آن است که بدرود کنی زندان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تنهایی. خلوت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کناره جوئی. اعتزال. عزلت گزینی. گوشه نشینی:
برگزیدم به خانه تنهائی
از همه کس درم ببستم چست.
شهید بلخی.
همجالس بد بدی تو و رفته بهی
تنهائی به بسی ز همجالس بد.
(از قابوسنامه از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 554).
بر صحبت نفایه و بی دانش
بگزین به طبع، وحشت تنهایی.
ناصرخسرو.
چو خلق اینست و حال این، تو نیابی
ز تنهائی به، ای خواجه، حصاری.
ناصرخسرو.
عاقل را تنهائی و غربت زیان ندارد. (کلیله و دمنه).
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
به تنهائی چو عنقا خو گرفتم.
نظامی.
هست تنهائی به از یاران بد
نیک چون با بد نشیند بد شود.
(مثنوی چ خاور ص 359).
چو هر ساعت از تو بجایی رود دل
به تنهائی اندر صفایی نبینی.
(گلستان).
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز نوبه خانه تنهایی آمدم بر بام.
سعدی.
دوش در صحرای خلوت لاف تنهائی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبائی زدم.
سعدی.
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآئی.
حافظ.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهائی به جان آمد خدا را همدمی.
حافظ.
، تنها بودن. یگانه بودن. (فرهنگ فارسی معین). وحدت و انفراد و یگانگی. (ناظم الاطباء).
- به تنهائی، منفرداً. بالانفراد:
هشتاد ودو شیر او خود کشته ست به تنهائی
هفتادودو من گرز او کرده ست ز جباری.
منوچهری.
او به تنها صد جهانست از هنر
یک جهانش جان به تنهایی فرست.
خاقانی.
- امثال:
تنهائی از مرگ ناخوشتر است
هر آن تن که تنها بود بیسر است.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 554).
رجوع به ’لا رهبانیه فی الاسلام’ شود.
تنهائی به بسی ز هم جالس بد... رجوع به ’آلو به آلو...’ شود.
تنهائی به خدا می برازد. رجوع به ’لا رهبانیه...’ شود.
و رجوع به تنها شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست:
خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست
یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نسبت است به صنهاجه که قبیله ای است از حمیر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صفراء. زردآبی:
و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه).
کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته.
خاقانی.
بست چون زردگل برعنائی
کهربا بر نگین صفرائی.
نظامی.
رجوع به صفراء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
شنوایی. حالت شنوا. استماع و سمع. (ناظم الاطباء). سماع. (دهار). سمع. (صراح). شنود. شنونده. سامعه. (یادداشت مؤلف) ، قوه سامعه. حس سامعه: خذاء، سبکی و سستی شنوائی. وقر، رفتگی شنوائی. (منتهی الارب).
- شنوائی دادن، بخشیدن قوه سامعه:
شاهی که دهد صدمۀ کرنای فتوحش
گوش کر پیران فلک را شنوائی.
خاقانی.
، اطاعت. فرمانبرداری. قبول. پذیرفتن نصایح کسان و بزرگان. و رجوع به شنوایی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به شهر کنعان. (ناظم الاطباء) :
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را.
حافظ.
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من.
پروین اعتصامی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عنقاء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنقاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی:
نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه
خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده.
خاقانی.
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان.
مولوی.
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به انعام: اقمشۀ انعامی. (فرهنگ فارسی معین) ، و نیز مطاوعه عوی یعوی عیّاً کند در همه معانی آن. (از ناظم الاطباء). رجوع به عی ّ و عواء و عوه و عویّه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به امعاء. رجوع به امعاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب است به صنعاء یمن یا به صنعاء دمشق بر غیر قیاس. اکثر (منسوب) بسوی اول است و کمتر بسوی ثانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
عبدالرزاق بن همام بن نافع الحمیری، مکنی به ابی بکر. از حفاظ حدیث و ثقات و از مردم صنعاء است. وی بسال 126 هجری قمری تولد یافت و حدود هفده هزار حدیث حفظ داشت. او را تصنیفی است در حدیث و کتابی در تفسیر قرآن. (الاعلام زرکلی ص 519). رجوع به عبدالرزاق... شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد. در 16 هزارگزی خاور سراب دوره، کنار شمالی راه فرعی خرم آباد بکوهدشت واقع شده، در جلگه قرار دارد. هوایش معتدل و مالاریایی است. 420 تن سکنه دارد، که بفارسی و لری سخن میگویند. از رود خانه خرم آباد مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. شغل اهالی گله داری. صنایع دستی زنان سیاه چادربافی، جل و طناب بافی است. راهش اتومبیل رو است و سکنه اش از طایفۀ چنگائی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنائی
تصویر حنائی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنائی
تصویر فنائی
منسوب به فنا، فان شونده: جسد کثیف فنائی
فرهنگ لغت هوشیار
غنایی در فارسی سوز واره، آهنگین منسوب به غنا. یا شعر غنائی. شعریست که حاکی از عواطف و احساسات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صنعت: امور صنعتی، دارای صنایع مختلف مقابل فلاحتی کشاورزی: کشور مصنوعی ناحیه صنعتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
مصنوع، مقابل طبیعی، جعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعائد
تصویر صعائد
جمع صعود، بلندی ها بالا رفتن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعنائی
تصویر رعنائی
زیبائی، حسن و جمال و دلربائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنائی
تصویر ثنائی
دو واتی دندان ثنائی. دو دندان پیشین. کلمه دوحرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعامی
تصویر انعامی
منسوب به انعام: اقمشه انعامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحرائی
تصویر صحرائی
بیابانی دشتی خود روی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صناعت صنعتی. توضیح در عربی صناعی آید ولی در فارسی به قیاس ابا حتی و ملامتی و نظایر آنها جایز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعگری
تصویر صنعگری
فیاروری مویندی هوتخشاک هوتخشاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقائی
تصویر عنقائی
منسوب به عنقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعانی
تصویر صنعانی
منسوب به صنعا از مردم صنعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسائی
تصویر نسائی
سیاتیک. یانسائی بزرگ. سیاتیک. یانسائی کوچک. سیاتیک کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
انزوا، تنهایی
دیکشنری اردو به فارسی