جدول جو
جدول جو

معنی صموخ - جستجوی لغت در جدول جو

صموخ
(صَ)
حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اذون. حیوان که لالۀ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون: کل صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش شدن، ساکت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
داخل گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
زفتی کردن، بازداشتن، منع کردن، روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حافر صموح، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زره گران سنگ. آن زره که آواز ندهد چون پوشند، شمشیر گذرنده، شهد با موم که همه خانه آن پرشهد باشد، ضربه صموت، زدن که استخوان برد و از آن درگذرد. (منتهی الارب).
- جاریه صموت الخلخالین، دختر فربه و سطبرساقی که آواز خلخال او شنیده نمیشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام اسب عباس بن مرداس است. (منتهی الارب)
نام اسب خفاف بن بدنه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
لقب عمرو بن طائی شاعر است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ)
سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. (منتهی الارب). سخت شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ تَ)
خاموش بودن. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات). خاموش شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : دست عشق فعل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است. (سندبادنامه ص 74)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ریم گوش. (منتهی الارب). خاز گوش. (مهذب الاسماء). وسخ گوش. چرک گوش
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شمع و مشعل و چراغ. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثُ لَ)
فرورفتن پای کسی بر زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان گوسپندان یافته میشود نزدیک ولادت و چون برآورده شود راه شیر گشاده گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زدن صماخ کسی را. بر سوراخ گوش زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، به مشت زدن چشم کسی را، اذیت دادن گرمی روی کسی را، لخت تابیدن آفتاب بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صمغ. رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
سوراخ گوش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). سوراخ باطنی گوش، گوش، آب کم. (منتهی الارب) ، سوراخ دیده. (بحر الجواهر) (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شاید که مشتق از دردی بود در صماخ و آن شکافتن گوش است چه این کلمه بر وزن ادواء (بیماریها) است، چون: سعال و زکام و حلاق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آبی است بر یک منزلی واسط آنرا که قصد مکه دارد. ابوعبداﷲ سکونی آرد: صماخ از آبها است که بین دو جبل طی و جبالی که بین آن و تیماء است قرار دارد. یاقوت گوید: ندانم آن صماخ همین است یا خطائی در روایت رخ داده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
داهیه صلوخ، بلای سخت و مهلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
شمخ است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شمخ شود، تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مفازه شموخ، بیابان دور و دوراطراف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بلندی. ارتفاع. (یادداشت مؤلف). تشامخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عقبه زموخ، عقبۀ دور و دراز و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمخ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
فرونشستن خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صملوخ
تصویر صملوخ
گوشزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموح
تصویر صموح
سخت سم سخت، روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
سوراخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
((ص))
پرده گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صموت
تصویر صموت
((صُ))
خاموش بودن
فرهنگ فارسی معین
پرده گوش، سوراخ گوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد