جدول جو
جدول جو

معنی صمغ - جستجوی لغت در جدول جو

صمغ
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد
صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
فرهنگ فارسی عمید
صمغ
(صَ)
چیزی است لزج که از بعض اشجار حاصل شود. به هندی گوند گویند. به فارسی ژد نامند. (غیاث اللغات). شلم درخت. (منتهی الارب). در ترجمه صیدنه آرد: لیث گوید هرچه از درخت ترشح کند و منجمد شود، عرب او را صمغ گوید و به هندوی جیر گویند. ارجانی گوید: صمغ عربی سرد است در یک درجه و خشک است در دو درجه و قابض است شکم را و ریش روده را و سرفه را سود دارد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). مادۀ لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بنددو صمغ عربی از قرظ است که آنرا سلم گویند. مؤلف تحفه آرد: صمغ رطوبت منجمدۀ نباتات است که از آن تراوش کرده خشک شود و صمغ هر نبات با او مذکور است ومراد از مطلق او صمغ عربی است که از درخت مغیلان حاصل میشود و بهترین او زرد مایل به سفیدی و سفید صاف براق است، در گرمی معتدل و در دوم خشک و به اعتقاد جالینوس جمیع صموغ گرم است و قابض و مقوی معده و امعاءو مانع ریختن مواد به سینه و رافع حدت ادویه و جهت اسهال و سرفه و قرحۀ ریه و درد سینه و از دو مثقال تا سه مثقال او جهت سحج مجرب و برشته کردۀ او با روغن گل قاطع سیلان خون جمیع اعضاست سوای رحم و بواسیر ومداومت او روزی با یک وقیه روغن گاو تا یک هفته قاطع سیلان خون است و طلای او با سفیدۀ تخم مرغ جهت سوختگی آتش و قطور او با گلاب جهت رمد و سلاق و جرب بغایت مفید و مضر سفل و مصلحش کتیراست. (تحفۀ حکیم مؤمن). شلم یا شلم. (برهان قاطع). انگم:
تن سخت کو نازنینی کند
چو صمغی بود کانگبینی کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صمغ
(صَ مَ)
ضبط دیگری است از صمغ بنقل از مؤلف منتهی الارب. رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
صمغ
(صِ مَ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوشمزه وپاکیزه گردد. (منتهی الارب). رجوع به صمغه شود
لغت نامه دهخدا
صمغ
ماده لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بند بند
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ
((صَ))
مایع چسبناک و لزجی که از بدنه برخی درختان خارج می شود
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
فرهنگ فارسی معین
صمغ
انگم، رزین، سقز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صمغ
دلیل نفع اندک است از مردی که بدان درخت منسوب است. چنانکه اگر بیند که از صمغ بادام خورد، دلیل است که از بخیلی منفعت یابد. اگر صمغ عربی بود، دلیل منفعت است. جابر مغربی
اگر دید که صمغ داشت و خورد، دلیل است که از مال هزینه کند. اگر بیند که صمغ بسیار داشت و به کسی داد، دلیل است که مال خود به کسی دهد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمد
تصویر صمد
(پسرانه)
بی نیاز، غنی، مهتر، از نامهای خداوند، از اسماء حسنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ، هر ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، نان خورش، از آن جهت که نان را رنگ می کند مانند سرکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
شقیقه، موی پیچ خوردۀ کنار پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سرشکسته، خجل، شرمسار، بور
دمغ شدن: شرمسار شدن، بور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صما
تصویر صما
سخت، محکم مثلاً صخرۀ صما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمد
تصویر صمد
مهتر، سرور، بی نیاز و پاینده، آنکه همه نیازمند او باشند، پناه نیازمندان، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمت
تصویر صمت
خاموش شدن، ساکت شدن، خاموشی، سکوت
فرهنگ فارسی عمید
(صِ مَ غَ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. (منتهی الارب). رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(صَغَ)
زمینی است نزدیک احد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
استوار، سخت، توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ)
حبر مصمغ، سیاهی با صمغ. (منتهی الارب) (آنندراج). مرکب صمغی. (ناظم الاطباء). سیاهی به صمغ آمیخته. صمغی. به صمغ آلوده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ)
ریش، پاره ای از صمغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمت
تصویر صمت
خاموش، سکوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صما
تصویر صما
برآمدن و نمودار شدن بر قوم، برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمد
تصویر صمد
مهتر، پناه نیازمندان، بی نیاز مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمی
تصویر صمی
نخچیر مرده، وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بوی مشک تازه، بوی گوشت تازه، راندان گدا، گستردن آب روان کند بوی گند لبه لبه خنور
فرهنگ لغت هوشیار
دلاور مرد پا بر جا، شیر بیشه، مار نر، خار پشت ماده، در پوش در بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمم
تصویر صمم
کر شدن، نشنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیجگاه، گیسو ما بین گوشه ابرو و گوش شقیقه بنا گوش کلالک گیجگاه، استخوان گیجگاه، موی پیچیده که بر صدغ فروهشته باشند موی بنا گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغ
تصویر صاغ
ترکی تندرست خوب سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سر شکستن، سر درد سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغد
تصویر صمغد
استوار، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمل
تصویر صمل
بیمزای (ابو الهول)، بیت بید
فرهنگ لغت هوشیار