جدول جو
جدول جو

معنی صمعل - جستجوی لغت در جدول جو

صمعل
(صُ عُ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ / صَ عِ)
خرد و باریک سر و گردن از مردم و خرمابن و شترمرغ، خر پشم ریخته، دراز از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
نامی است که در کتول به کرم البری دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 244 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
شتاب در کار. (منتهی الارب) (آنندراج). شتاب کار. مستعجل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که فقط یک خایه داشته باشد. (از دزی ج 2 ص 602)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَل ل)
بیمار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به اعلال شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زدن کسی را به چوب دستی، سخت شدن و درشت گردیدن چیزی، خشک و خشن گردیدن درخت بدان جهت که آب نیابد، بازایستادن از طعام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صمل الشجر، یبسی و خشونت درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ مُل ل)
مرد قوی جثۀ گرداندام، حافر صمل، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زدن کسی را به چوب دستی، گذار کردن بر قوم و بازداشتن ایشان را بسخن، بی باکانه بر سر خود رفتن، خطا کردن در سخن، خردگوش شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صمعان و صمعاء، و کلاب صمع الکعوب، یعنی سگان خرد شتالنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باریک سر و گردن گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شتابانیدن کسی را از حاجت او و برکندن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، معله عن حاجته معلا، شتابانید او را از حاجت وی و گفت تا بشتابد در آن حاجت. (ناظم الاطباء) ، در پوستین کسی افتادن. (از منتهی الارب) (آنندراج). معل بعرض فلان، افتاد در عرض فلان. (ناظم الاطباء). معل بفلان، در پوستین فلان افتاد و در عرض وی طعن کرد. (از اقرب الموارد) ، خصی کردن خر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کشیدن خایه خر را و اخته کردن او. (از ناظم الاطباء) ، ربودن. (تاج المصادر بیهقی). ربودن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاب کردن در کار. (منتهی الارب) (از آنندراج). عجله کردن در کار و قطع کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، بریدن و گویند لاتمعلوا رکابکم، یعنی مبرید بعض آن را به بعض. (منتهی الارب). بریدن. (آنندراج) ، معل رکابه، برید بعض آن رکاب را از بعضی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تباه کردن کار را با شتاب کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتاب رفتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکافتن چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاب برکشیدن و برآوردن بچه از کس ناقه. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشتاب برآوردن بچۀ ماده شتر را از کس او و کشیدن آن را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
نام اسب جراح بن اوفی و اسب یزید بن حذاق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
موضعی است در بلاد بنی حارث بن کعب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
سخت. (منتهی الارب). الشدید. ما غلظمن الارض. (قطر المحیط). زمین درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ)
سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. (منتهی الارب). سخت شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن. وی شیخ مصریان بود به اندلس و امیری زیرک و دلیر و بخشنده. به روزگار بنی امیه به اندلس شد و امیر آنجا ابوالخطار درباره وی بدرفتاری کرد. اصحاب صمیل برآشفتند و ابوالخطار را بگرفتند و ثوابه بن سلامه را ولایت دادند و سلطه و نفوذ از آن صمیل شدو همچنان ببود تا عبدالرحمان اموی به اندلس شد و صمیل را بزندان افکند و او در زندان عبدالرحمان بسال 142 هجری قمری درگذشت. او را شعری است. (الاعلام ص 436)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شمعله. ماده شتر بانشاط و شادمان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ بانشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر زودرو. ج، شماعل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صعل
تصویر صعل
دراز و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیل
تصویر صمیل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمع
تصویر صمع
جمع اصمع، خرد گوشان مردان خرد گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمعا
تصویر صمعا
مونث اصمع: خرد گوش زن، گیاه نو رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمل
تصویر صمل
بیمزای (ابو الهول)، بیت بید
فرهنگ لغت هوشیار