جدول جو
جدول جو

معنی صمعریه - جستجوی لغت در جدول جو

صمعریه
(صَ عَ ری یَ)
مار خبیث که فسون نپذیرد. (منتهی الارب). مار خبیث را نامند که گزیدۀ آن قابل علاج نباشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبریه
تصویر صبریه
(دخترانه)
بردبار، شکیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ مو یَ)
شهرکی است در ساحل نهر عاصی، در بین فامیه و شیزر. (از معجم البلدان). شهری است در خاک روم که ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم پنجم یاد کرده. و نام این شهررا به عموریه بنت الروم بن الیفزبن سام بن نوح نسبت داده اند. شهر عموریه را معتصم خلیفۀ عباسی در سال 223ه.ق. با شهر انقره فتح کرد و آن از اعظم فتوحات اسلام بشمار می رود. و در این سفر ابوتمام همراه خلیفه بود و بمناسبت این فتح قصیدۀ مشهور خود را بمطلع:
السیف أصدق انباءً من الکتب
فی حده الحد بین الجد و اللعب
سرایید. و گویند خلیفه ابوتمام را سی هزار درهم بخاطر این قصیده بخشید. و چون به این بیت رسید که می گوید:
رمی بک اﷲ یرجیها فهدمها
ولو رمی بک غیراﷲ لم تصب
معتصم گفت: ’دنّرت دراهمک’، یعنی درهمهای خود را به دینار تبدیل کردی، و سی هزار دینار به وی بخشید. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال صص 174- 175 و فهرست ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود:
ز عموریه مادرش را بخواند (اسکندر)
چو آمد سخنهای دارا براند.
فردوسی.
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گریزگه باز بازدار.
منوچهری.
من گفته شعری مشتهر، در تهنیت وندر ظفر
از ((سیف أصدق)) راست تر در فتح آن عموریه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ری یَ)
فرقه ای از معتزله اتباع معمر بن عبادالسلمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اینان معتقدندحق تعالی جز اجسام چیزی نیافریده و اعراض مخلوق اجسامند یا طبعاً مانند آتش برای سوزاندن و آفتاب برای گرمی و یا اختیاراً مانند حیوان برای رنگها و عجب آنکه حدوث اجسام و فنای آن به عقیدۀ معمر از جانب اجسام است و در این صورت چگونه می گوید که آن افعال از اجسام می باشد و می گویند خداوند را به صفت قدیم نمی توان ستود چه قدیم دلالت کند بر تقدم زمانی و حق جل شأنه زمانی نیست. و خداوند به خود دانا نیست و الا اتحادعالم و معلوم لازم آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). فرقه ای از معتزله اند که گویند خدای متعالی غیر از اجسام چیزی نیافریده است و اعراض از اجسام به وجود آمده اند و حدوث اجسام و فنای آنها اعراضند. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به الملل و النحل شهرستانی ج 1 ص 83 و 84 و ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154-158 و خاندان نوبختی ص 264 و معمر بن عباد سلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ فی یَ)
نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صمراد. (منتهی الارب). رجوع به صمراد شود
لغت نامه دهخدا
صنفی از مردم ارمن اند. (نخبه الدهر دمشقی ص 262). قومی به ارمینیه
لغت نامه دهخدا
(صَفْ فو ری یَ)
نام قریۀ بزرگی است در قضای ناصره از سنجاق عکا تابع ولایت بیروت از فلسطین. در 5000گزی شمال غربی ناصره و 12000گزی جنوب شرقی عکا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است از نواحی اردن به شام قرب طبریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ ری یَ)
نوعی گیاه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ ری یَ)
مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است. (منتهی الارب). تبشّر. (منتهی الارب). اصقع. (منتهی الارب). بنجشک زرد. (مهذب الاسماء). چکاوک زرد. زرد چغو. زردک
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ ری یَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب). اعتراض فی السیر. (اقرب الموارد) ، داغی است در گردن ماده شتر خاصه یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ ری یَ)
نوعی از کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) : رای تفرقهم رکب سمیریّه و اخذمعه طبیباً. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 101) ، نوعی مسکوک که مردی یهودی بنام سمیر سکه می زد: ضرب دراهم اسلامیه را مردی از یهود که از اهل تیماء و مسمی بسمیر بود مینمود و بدین سبب دراهم مضروب وی را سیمیریه می نامیدند. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
آنکه شمعها را بسازد و شمع ریختن مصدر این است. (آنندراج). آنکه شمع افروختنی ریزد. شماع. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمع ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ری یَ /عَمْ ما یَ)
هودجی که در آن نشینند. (از اقرب الموارد). ج، عماریات: فأخرج رأسه من العماریه و علیه مطرف خزّذووجهین. (عیون أخبارالرضا). رجوع به عماری شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما ری یَ)
نام فرقه ای است از فرق فطحیّه که آن از فرق شیعه است. و عماریه اصحاب عمار بن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260)
نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی. ریاست این بطن با فرزندان مظفر بن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ ری یَ)
نام فرقه ای است از غلاه و از فروع خطابیه، اصحاب عمیر بن بیان عجلی و از حیث عقاید شبیه به فرقۀ بزیغیه بوده اند، ولی به مرگ خود عقیده داشتند و مثل یعمریه امام جعفر صادق (ع) را خدا میدانستند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260). رجوع به مقالات اشعری ص 21، شهرستانی ص 137، الفرق ص 236 و خطط ج 4 ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
قریه ای است از قراء مصر. (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
فریضۀ مشترکه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ ری یَ)
مؤنث اشعری که یکی از فرق اسلام بودند. رجوع به اشاعره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
نام محلی در 145700 گزی تهران بفاصله 3400 گزی سرچمن بین تهران و شاهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ شی یَ)
قریه ای است در یمامه ازآن عبدالله بن دؤل. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ رَ)
زمین درشت، پوست سر سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعیه
تصویر شمعیه
دار شماله از گیاهان درخت موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعریه
تصویر شعریه
مویرگ، رشته فرنگی، پرده دوخبافت دوخ باف مونث شعری قوه شعریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریه
تصویر تعریه
برهنه گرداندن برهنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیریه
تصویر سمیریه
گونه ای کشتی ناو
فرهنگ لغت هوشیار
گروزه گروه چپیره بفرمودشان تاچپیره شدند سپاه و سپهبد پذیره شدند (فردوسی) انبوه بسیار ونانه پرگال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعریه
تصویر ذعریه
سخت سال سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صاری و چاه بد آب چاهی که آب آن از دیر ماندگی برگشته رنگ و بد مزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره