جدول جو
جدول جو

معنی صمعر - جستجوی لغت در جدول جو

صمعر
(صَ عَ)
سخت. (منتهی الارب). الشدید. ما غلظمن الارض. (قطر المحیط). زمین درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صمعر
(صَ عَ)
موضعی است در بلاد بنی حارث بن کعب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صمعر
(صَ عَ)
نام اسب جراح بن اوفی و اسب یزید بن حذاق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صُ عُ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَحْیْ)
بیرون افتادن ناخن از چیزی که به آن رسیده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گردیدن پر و مانند آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افتادن همه موی پیشانی و جز آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریختن همه موی پیشانی چنانکه چیزی از آن باقی نمانده باشد و بعضی آن را به پیشانی اسب اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
ناخن افتاده به چیزی که آن را رسیده باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم موی و کم پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کم موی و کم پشم. (ناظم الاطباء) ، شتر پشم ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بخیل کم خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خلق معر زعر، خلق تنگ و زشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ بَ)
زفتی کردن، بازداشتن، روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف، نیک ترش گردیدن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گند. (منتهی الارب). النتن. (تاج العروس) (قطر المحیط) ، بوی گوشت و ماهی تازه. (منتهی الارب). رجوع به صمر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
گند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بوی گوشت و ماهی تازه. (منتهی الارب). رجوع به صمر شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
لب آب جامه و خنور. (منتهی الارب) ، رجوع به صبر شود، سطبری خنور. ج، اصمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
قرارگاه آب که سست روباشد یا عام است. مستقر ماءالصامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زدن کسی را به چوب دستی، گذار کردن بر قوم و بازداشتن ایشان را بسخن، بی باکانه بر سر خود رفتن، خطا کردن در سخن، خردگوش شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صمعان و صمعاء، و کلاب صمع الکعوب، یعنی سگان خرد شتالنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
قرب مصعر، سیر شب سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
ابن عمرو بن حیدان. از قبیلۀ قضاعه است
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
قبیله ای است به یمن از قضاعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
کوتاه بالای دلیر. (منتهی الارب). القصیر الشجاع. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صُ عُ)
آب سرد، آب تلخ سطبر، آب برگردیده رنگ و مزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ رَ)
زمین درشت، پوست سر سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد کم موی و موی افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی). ریزنده موی. (مصادر زوزنی). کم موی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زفتی کردن، بازداشتن، منع کردن، روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
برگردیدن رنگ روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، بریزیدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد خشک گوشت و پوست بر استخوان چسبیده که از وی بوی خوی آید. (منتهی الارب). گوشت بر استخوان کوفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
وقت غروب آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ ری یَ)
مار خبیث که فسون نپذیرد. (منتهی الارب). مار خبیث را نامند که گزیدۀ آن قابل علاج نباشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمع
تصویر صمع
جمع اصمع، خرد گوشان مردان خرد گوش
فرهنگ لغت هوشیار
بوی مشک تازه، بوی گوشت تازه، راندان گدا، گستردن آب روان کند بوی گند لبه لبه خنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمعا
تصویر صمعا
مونث اصمع: خرد گوش زن، گیاه نو رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیر
تصویر صمیر
تکیده بد بو خور رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعر
تصویر امعر
کم مو موریخته انبره، کرک رفته، ناخن رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمعر
تصویر جمعر
گل زرد
فرهنگ لغت هوشیار