جدول جو
جدول جو

معنی صمدخان - جستجوی لغت در جدول جو

صمدخان
(صَ مَ)
حاجی صمدخان، ملقب به شجاع الدوله. وی یکی از مستبدان بنام است که با مشروطه خواهان آذربایجان نهایت بدرفتاری را معمول داشت. چون براثر مقاومت مردم آذربایجان، عین الدوله که ازجانب محمدعلی شاه مأمور سرکوبی تبریز شده بود، کاری از پیش نبرد و عقب نشینی کرد محمدعلی شاه صمدخان را با لقب شجاع الدوله از تهران به مراغه فرستاد که به تبریز رود و آزادیخواهان را قلع و قمع کند. صمدخان چون به مراغه رسید، نخست به آزار مردم و گرفتن پول از ثروتمندان پرداخت، سپس رو به تبریز نهاد و در 27 ذوالقعده 1326 هجری قمری در خانقاه با آزادیخواهان روبرو شد و آنان را شکست داد و از آنجا روانۀ خسروشاه گردید و پس از پیوستن سپاهیانی بدو رو به تبریز نهاد و آن شهر را به محاصره گرفت و بر محلاتی از تبریز دست یافت، لکن آزادیخواهان برابر او ایستادند و او را از تبریز راندند. صمدخان چون در تبریز کاری از پیش نبردو مشروطه رونقی یافت به مراغه بازگشت و به حکومت پرداخت و خود را طرفدار مشروطه می شناساند، اما چون زمزمۀ بازگشت مجدد محمدعلی میرزا به ایران آغاز شد، صمدخان انجمنی ساخت و به مردمان گفت: محمدعلی میرزا خواهد آمد و مرا نوشته است که به تبریز روم و مشروطه را براندازم. سپس رو به تبریز نهاد و پس از نبردهای طولانی عقب نشینی کرد و دیگر بار از در آشتی درآمد، اما پس از آنکه روسها به بهانه هائی وارد تبریز شدند و مردم کشی را آغاز کردند، صمدخان دیگرباره با پشتیبانی روسیان حکومت شهر را بدست گرفت و خونریزیهای فراوان کرد و چون بار دیگر کار آذربایجان سر و صورتی یافت، صمدخان چندی از آزار مردم دست کشید، اما باز به گردنکشی برخاست و دستور انتخابات را که بدو رسیده بود نادیده گرفت. پس از سقوط کابینۀ علاءالسلطنه و روی کار آمدن کابینۀ مستوفی الممالک صمدخان از کار حکومت بر کنار شد و به خانه خود در نعمت آباد رفت و آنجا نیز نماند و روانۀ تفلیس شد. رجوع شود به تاریخ مشروطه تألیف کسروی و تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان. آقای مورخ الدولۀ سپهر در اخبار روز یکشنبۀ 11 ژوئیه 1915 میلادی نویسد: بموجب اخبار واصله از روسیه صمدخان شجاع الدوله فرمانفرمای تحمیلی آذربایجان که با مساعدت روسهاپیرامون فجایع و مظالم بی شمار گردیده بود در خاک روسیه بمرض سرطان درگذشت. (ایران در جنگ بزرگ ص 185)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدران
تصویر صدران
(پسرانه)
صدر (عربی) + ان (فارسی) رؤسا و بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
سومین عدد از سمت راست در اعداد طبیعی، واحد اندازه گیری وزن، برابر با صد درم یا نیم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمدانی
تصویر صمدانی
ابدی، سرمدی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ مَ / صَ دِ مَ)
دو سوی پیشانی یا هر دو کرانۀ آن. (منتهی الارب). جانبا الحاجبین. (بحر الجواهر). هر دو سوی پیشانی و هر دو سوی رو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 29هزارگزی شمال باختری کرمانشاه با 126 تن جمعیت. آب آن از چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل، در 23هزارگزی شمال غربی سه کوهه و 13هزارگزی مغرب جادۀ زاهدان به زابل در جلگۀ گرمسیری واقع است و 189 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام غلام حسن خان میواتی که خواجۀ خود را پس از انهزام از لشکر ظهیرالدین بابر بکشت و در چاه افکند، (تاریخ شاهی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
شهری است یا موضعی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ خَ)
دو صماخ. رجوع به صماخ شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است (به عربستان) میان صعده و صنعا اندر یمن و اندر وی سه شهرک است و اندر آن شهرها فرزندان حمیرند و ایشان را کشت و بزر است و مراعی ورز. (حدود العالم ص 96)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
نسبت است به صمد. صمدی. عالم ربانی و عارف صمدانی. رجوع به صمد شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دو کرانۀ دهان که ملتقای هر دو لب است یاجای فراهم آمدن دهن در دو جانب لب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سوراخی در قشر زمین که از آن بخار و گازهایی از قبیل انیدرید کربونیک خارج شود، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
قریه ای است در یک فرسخی رخس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور است و 584 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سلطان احمدخان، معروف به الجه خان. خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنۀ سمرقند بود کرت دیگر سلطان احمد تنبل باشتعال نیران طغیان اقدام نموده ابواب مخالفت و عصیان برگشود و با آنکه جهانگیرمیرزابسان دولت و اقبال از وی جدا شده بود او بدستور پیشتر تمرد نمود بناء علی هذا چون پادشاه اسلام پناه سمرقند را بشیبانی خان بازگذاشته و استیلا بر مملکت موروث میسر نشد بتاشکنت شتافت و چند گهی مشمول عاطفت سلطان محمودخان بوده از محنت محاصره و محاربه برآسود. سلطان محمودخان باتفاق برادر خود سلطان احمدخان که به الجه خان مشهور است همت بر آن گماشت که لشکر بصوب اندجان کشد و آن مملکت را از سلطان احمد تنبل انتزاع نموده به پادشاه جهان مطاع سپارد و این عزیمت را از حیّز قوه بفعل آورده با سپاه فراوان بدانصوب روان شد اما قبل از آنکه بمقصد رسد و دست در گردن عروس مقصود حمایل سازد شیبانی خان با لشکری بعدد قطرات باران در رسیده در همان منزل تلاقی عسکرین دست داده قتالی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و بحسب تقدیر خانیکه و الجه خان بر دست اوزبکان اسیر شدند و پادشاه جهانیان عنان یکران بصوب بعضی از ولایات مغولستان انعطاف داد و دیدۀ امید شیبانی خان از دیدن پیکر فتح و ظفر روشنی یافته قاصدی همعنان برق و باد بتاشکنت فرستاده بمغولان آنجائی پیغام داد که خانیکه و الجه خان در دست ما گرفتار شده اند ظهیرالدین محمد بابر پادشاه روی بر فرار آورد اگر شما را تمنا آن است که نایرۀ غضب قیامت لهب خرمن حیات شما را محترق نگرداند باید که او را از گریز مانعآئید و خواجه ابوالمکارم را هر نوع باشد بدست آورده محبوس گردانید و مردم تاشکنت خواجه ابوالمکارم را گرفته محبوس نمودند و شیبانی خان آن دو خان عالی مکان را دو سه روزی نگاه داشته بعد از آن رخصت داد که بهر طرف خواهند توجه نمایند... و ولایات سلطان محمودخان و الجه خان باعمام او کوج کونجی خان و سونجک سلطان که والدۀ ایشان دختر میرزا بیک گورکان است تعلق گرفت
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پراگنده. منتشر. پاشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ورق 399)
لغت نامه دهخدا
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ خوَرْ / خُرْ)
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمدانی
تصویر صمدانی
برینیک مینوی خدایی منسوب به صمد ربانی الهی: عارف صمدانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمدان
تصویر عمدان
سالار سپاه بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغان
تصویر صمغان
دو گوشه دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمران
تصویر صمران
کنجد کنجید از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخان
تصویر ادخان
دود کردن تیره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صردان
تصویر صردان
جمع صرد، کاک ها شیر گنجشگ ها دو رگ زیر زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
نادرست نویسی سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیان
تصویر صدیان
تشنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلان
تصویر صندلان
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدان
تصویر غمدان
کاخ هفت نامه کاخی در یمن نیام شمشیر جایگاه غم غمخانه، دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمدگان
تصویر آمدگان
((مَ دِ))
فرستادگان، رسولان
فرهنگ فارسی معین
الهی، ربانی، ملکوتی، یزدانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد