جدول جو
جدول جو

معنی صماحی - جستجوی لغت در جدول جو

صماحی(صُ حی ی)
داغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، زایل کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب، برای مثال به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
شیخ عبدالله افندی. وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و مشایخ طریقت عشاقیه و از اهالی بالبکسیری است. او به سال 1130 هجری قمری متولد شده و مدتی منشی و رئیس دفتر صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا بود، سپس به ادرنه عزیمت کرد و بدست شیخ جمال الدین عشاقی توبه یافت. آنگاه دیگر بار به معیت پاشای مذکور به مصر سفر کرد. هنگام بازگشت به سال 1174 به مشیخت آستانۀ طاهرآغا نایل شد و به سال 1197 درگذشت. چند رساله و اشعار بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
محو کننده، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث)، سترندۀ کفر، (مهذب الاسماء) (دهار)، نیست و نابود کننده، (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
نام مکه شرفها اﷲ تعالی، (منتهی الارب) (از آنندراج)، نام مکۀ معظمه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صاح، ج، صاحون، صحاه، (مهذب الاسماء)، هوشیار، به خود بازآمده پس از مستی، مقابل سکران، یوم صاح، روز گشاده و بی ابر، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ حی ی)
خالص از هر چیزی. رجوع بصمادح شود، روز گرم و سخت. رجوع به صمادح شود، شیر بیشه، راه واضح و پیدا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شرم انسان. (منتهی الارب). کون
لغت نامه دهخدا
(صُ ری ی)
شرم انسان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صلاح. رجوع به صلاح شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
عربی آن صراحیّه. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب:
صراحی در آن بزم خون میگریست
که زاینها یکی هم نخواهند زیست.
فردوسی.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجرۀ خوش بساط اوکند تا پله.
عسجدی.
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نی و روان صدائی در نی.
خیام.
آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد
چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر.
خاقانی.
چهرۀ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند.
خاقانی.
بزبان صراحی و لب جام
هاتف صبح را جواب دهید.
خاقانی.
گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را
خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خاقانی.
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فروریخت.
خاقانی.
ساقی بر من چو جام روشن بنهاد
جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود
حالی چو پیاله دید گردن بنهاد.
کمال اسماعیل.
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم.
کمال اسماعیل.
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضش ساخته.
نظامی.
صراحی چون خروسی سازکرده
خروسی کو بوقت آواز کرده.
نظامی.
صراحی های لعل از دست ساقی
بخنده گفت باد این عیش باقی.
نظامی.
صراحی را ز می پر خنده میداشت
بمی جان و جهان را زنده میداشت.
نظامی.
بسی که با خویشتن بگوئی راز
چون صراحی به اشک بیجاده.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینۀ غزل است.
حافظ.
سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی
نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید.
وحشی.
لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی
از دور چون صراحی گردن دراز کرده.
شاهی
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما)
منسوب است به رماح که بطنی است از کلب و نام وی مالک است و او را به سبب درازی پاهایش مالک الرماح نامیدند. (از انساب سمعانی). رجوع به انساب شود
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
نام تیره ای است از شعبه شیبانی از ایلات عرب در خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
محمد بن سلیمان بن محمدصباحی معلم. مکنی به ابوعمرو. او از عیسی بن شعیب قسملی و عاصم بن سلیمان کوفی و از وی قاسم بن نصر محرومی (مخزومی ؟) و هشام بن علی سیرافی روایت کنند. و گفته اند که نام او سلیمان است. (سمعانی ص 349 ورق الف)
وی از اولاد صباح بن لکیزبن اقصی بن عبدقیس و مکنی به حیزه است و از پیغمبر روایت کند و از این قبیله جز وی کسی پیغمبر را درک نکرد. (سمعانی ص 349 ورق الف)
عبدالحرب بن زید بن صفوان بن صباح وی از جانب قوم خود به رسالت نزد پیغمبر شد و آن حضرت او را عبدالله نامید. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
احمد بن حسین بن هارون صباحی مکنی به ابوبکر. وی از قبیلۀ صباح است از بنی سهم. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
یزید بن سعید مدینی. وی دو حدیث از مالک بن انس روایت کند. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صُ حی ی)
دم صباحی، خون سخت سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از القاب حضرت خاتم النبیین صلی اﷲعلیه وآله وسلم بدان جهت که خدای تعالی محو کرد کفر را بوسیلۀ آن حضرت، (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از صراحیه: تنگ به شکل حیوانات تکوک قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحی
تصویر صاحی
هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماح
تصویر صماح
خوی گنده (عرق متعفن)، داغ، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحی
تصویر صباحی
سرخ خون، پهن سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صراحی
تصویر صراحی
((صُ))
ظرف شراب
فرهنگ فارسی معین
بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد