جدول جو
جدول جو

معنی صلمحه - جستجوی لغت در جدول جو

صلمحه
(تَیْهْ)
ستردن موی سر کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لمحه
تصویر لمحه
لحظه، دم، زمان کوتاه، یک بار نگریستن، باشتاب به چیزی نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَ مَ حَ)
کم موی سر: جاریه مصلمحهالرأس، دختر کم موی سر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردانیدن درم ها را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ طَ حَ)
زن پهناور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ حَ)
جاریه صلدحه، دختر پهناور. (منتهی الارب). عریضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
آشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حسن روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمحه
تصویر لمحه
یکبار نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمحه
تصویر لمحه
((لَ حَ یا حِ))
زمان کم، یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن، جمع لمحات
فرهنگ فارسی معین
آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، طرفه العین، لحظه، وقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد