اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حسن روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)
اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانۀ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیدۀ اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). چون لمحۀ لحظۀ فراغی یابد به مطالعۀ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی، دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را، درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق، شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه، خوبی، حُسن ِ روی که آشکار گردد. (منتهی الارب)