جدول جو
جدول جو

معنی صلفحه - جستجوی لغت در جدول جو

صلفحه
(تَ)
برگردانیدن درم ها را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفحه
تصویر صفحه
روی چیزی، رویه، سطح، یک روی از هر برگ کتاب
صفحۀ فلوئورسان: صفحۀ شیشه ای که با ماده ای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن می تابد می درخشد، پردۀ فلوئورسان
فرهنگ فارسی عمید
(صَ لِ فَ)
زن بی بهره از شوی. ج، صلفات، صلائف. (منتهی الارب). زنی که شوی وی را دوست ندارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَشْءْ)
خوردن همه طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). قلفح الطعام، اکله اجمع. (اقرب الموارد). همگی چیزی را خوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
زدن گردن کسی را، زدن سر کسی را. ستردن موی کسی را، مفلس و بی چیز گردیدن. (منتهی الارب). ظاهراً تحریفی است از صلقعه. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ طَ حَ)
زن پهناور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ حَ)
جاریه صلدحه، دختر پهناور. (منتهی الارب). عریضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَیْهْ)
ستردن موی سر کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ حَ)
ابن عبدالله ، مکنی به ابی سعید، عتیق بن جرده. ابن جوزی در منتظم گوید: وی از ابی علی بن ابان حدیث شنید و بر او قرآن خواند و من از وی فراگرفتم. اومردی ملیح الشیبه و ملازم جماعت بود و در ربیعالاّخر سال 545 هجری قمری درگذشت. (لسان المیزان ج 3 ص 164)
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
آشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَصْءْ / حَ صَءْ)
تنک و سبک کردن چیزی را:طلفح الخبز، تنک و پهن کرد نان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
واحد صلف است. (منتهی الارب). رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
کنارۀ هر چیزی. (منتهی الارب). بر. کنار. جانب. ج، صفحات:
آتشکده شود دل سوزان نهاد مرد
زآن آبدارصفحۀ سندان گداز تیغ.
مسعودسعد.
لعل ناگشته صفحۀ خنجر
گرم نابوده آتش پیکار.
مسعودسعد.
، یک سوی روی ویک سوی ورق. (مهذب الاسماء). ج، صفحات: چهرها چون صفحۀ کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452) ، برگ. روی. رویه. ورق:
خالیست بدان صفحۀ سیمین بناگوش
یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن ؟
سعدی.
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟
همچو بر صفحۀ گل قطرۀ باران بهاری.
سعدی.
- صفحهالرجل، عرض صدره. (اقرب الموارد). پهنای سینه. بشرۀ پوست چهره.
- صفحۀ گرامافون، صفحۀ مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند، ثبت و تولید اصوات را.
- صفحۀ گردن، علاط. صفحتا العنق، دو جانب آن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 33هزارگزی جنوب خاوری اهواز 10هزارگزی خاور راه آهن اهواز به خرمشهر و کنار کارون. دشت. گرمسیر. دارای 65 تن سکنه. آب از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو. آسیاب آن قدیمی است. این آبادی از دو محل به نام 1 و 2 بفاصله 2هزار گز دور از هم قرار گرفته است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
کناره هر چیزی، کنار، جانب، رویه، سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
((صَ حَ یا حِ))
رویه و سطح چیزی، جمع صفحات، کناره چیزی، جانب، چهره، صورت، در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن، صفحه مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
دیمه، برگه
فرهنگ واژه فارسی سره
برگ، ورق، ورقه، چهره، صورت، وجه، رویه، سطح، دیسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفحه گرامافون همسر یا مصاحب وراج و پرحرفی است که در خانه شما می زید یا دوستی است که بسیار حرف می زند و با مکرر گویی های خویش موجب تکدر و تالم شما می شود لیکن هرگز او را از خود نمی رانید و نمی رنجانید. اگر کسی صفحه ای به شما داد امانتی به شما سپرده می شود و اگر شما به کسی صفحه دادید به یکی از دوستان خویش کمک می کنید و این کمک شما بیشتر لفظی و ارزنده است زیرا با این که وسعت و توانائی زیاد در آن زمینه ندارید این مساعدت را انجام می دهید. اگر دیدید کسی صفحه متعلق به شما را شکست به شما زیان وارد می آورد، اگر خودتان صفحه را شکستید با همسرتان اختلاف شدید پیدا می کنید یا دوستی را به شدت می رنجانید و از خود می رانید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب