جدول جو
جدول جو

معنی صلغد - جستجوی لغت در جدول جو

صلغد(صِلْ لَ)
کسی که پوست بینی او واشده باشد از سرخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغد
تصویر بلغد
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغده
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
گوشت کرانۀ گردن. (منتهی الارب). لغدود. لغدید. لغن. لغنون، پوستی که از زیر حلق گاو آویخته باشد. (دزی) ، گوشت پاره ای در گلو. (منتهی الارب). گوشتکی نزدیک لهاه. گوشت که بر گرداگرد ملازه بود. (مهذب الاسماء) ، گوشت پارۀ اندرون گوش و گویا آن زاید است، گوشت در پایان دهن بسوی حلق. ج، الغاد، منتهای نرمۀ گوش به طرف پایین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان افکندن گوسپند در شش سالگی یا در پنجم درآمدن یا در ششم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لَ)
جمع واژۀ صالغ، گاو و گوسفند که دندان شش سالگی افکنده باشد. (منتهی الارب). رجوع به صالغ شود، پشۀ سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
استوار، سخت، توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آواز دادن چقماق و آتش ندادن. (منتهی الارب). کندشدن آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی). بیرون نامدن آتش آتش زنه. (مصادر زوزنی) ، بخیل گردیدن. (منتهی الارب). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
اسب خوی ناکننده. (منتهی الارب). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء) ، دیگ دیربجوش آینده، ناقۀ کم شیر درشت پوست پستان، بر کوه برآینده از بیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
عود صلاد، چوب که آتش نگیرد. (منتهی الارب). لا ینقدح منه نار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
از نواحی یمن است در بلاد همدان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ)
کشتی بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ غَ)
ناقۀ فربه که دندان رباعیه افکنده باشد یا در ششم درآمده
لغت نامه دهخدا
(سِ غَدد / سِلْ لَ)
مرد احمق و سست و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرگ، اسب سرخ فش و سرخ دم، مرد بسیارخواربسیارنوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ)
جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده. (از برهان) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). بلغده. بلغند. بلغنده. (آنندراج). و رجوع به بلغده و بلغنده شود
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
برگردانیدن شتر را بر جاده، دراز کشیدن گوش را تا راست شود، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغد
تصویر صغد
پارسی تازی گشته سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغد
تصویر لغد
لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغد
تصویر صمغد
استوار، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
مرد تنها، دیگ دیر جوش، ماده کم شیر زفت گردیدن زفتی، آتش زنه که آوا کند و آتش ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلید
تصویر صلید
زفت ژکور (بخیل)، تنها، درخش، سفت و سخت، نارویا زمین
فرهنگ لغت هوشیار