جدول جو
جدول جو

معنی صلع - جستجوی لغت در جدول جو

صلع
ریختن موهای جلو سر، بی مویی جلو سر
تصویری از صلع
تصویر صلع
فرهنگ فارسی عمید
صلع
ریختن موهای پیش سر
تصویری از صلع
تصویر صلع
فرهنگ لغت هوشیار
صلع
((صَ))
ریختن موهای جلوی سر، بی مویی جلوی سر
تصویری از صلع
تصویر صلع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلعم
تصویر صلعم
اختصار صلّی الله علیه و سلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلعه
تصویر صلعه
جلو سر، جلو سر که موهایش ریخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
کاهیده صلی الله علیه و سلم درود و آفرین خدا بر او باد نشانه اختصاری صلی الله علیه و سلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلعم
تصویر صلعم
((صَ عَ))
نشانه اختصاری «صلی الله علیه و سلم»
فرهنگ فارسی معین
داغسر کل چکاد: کسی که موهای میانه سرش ریخته تویل (هم آوای خلیل) روخ چکاد باشد داغ سر دغ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلع
تصویر تصلع
برآیش خور، دمیدن از زیر ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلع
تصویر اصلع
مردی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد، تاس، دغسر، داغسر، تویل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلع
تصویر اصلع
تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلعان
تصویر صلعان
جمع اصلع، کلان مردان کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع
تصویر بلع
داخل بردن غذا به حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلع
تصویر ضلع
دیواره، راستا، راسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صلح
تصویر صلح
آشتی، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زلع
تصویر زلع
شکاف گاباره (غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلع
تصویر جلع
بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلع
تصویر خلع
طلاق دادن از طرف زن و بخشیدن کابین خود برگ آوردن، عزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفع
تصویر صفع
سیلی زدن، پشت گردنی سیلی زدن کسی را، نرم پس گردنی زدن، پشت گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعل
تصویر صعل
دراز و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
مثل و مانند، مقابل و برابر بیماری تناوبی که با اختلالات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملاً در آن مفقود میگردد، غش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلع
تصویر طلع
اولین شکوفۀ درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلف
تصویر صلف
گزاف گویی کردن، لاف زدن، گذشتن از حد خود در سخن گفتن و خودستایی، بی بهره شدن زن از شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاع
تصویر صاع
پیمانه ای معادل چهار مد، یک من تبریز یا سه کیلوگرم که احکام اسلام از کفاره و فطریه بر آن جاری است، پیمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولع
تصویر ولع
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
فرهنگ فارسی عمید