- صلع
- ریختن موهای جلو سر، بی مویی جلو سر
معنی صلع - جستجوی لغت در جدول جو
- صلع
- ریختن موهای پیش سر
- صلع ((صَ))
- ریختن موهای جلوی سر، بی مویی جلوی سر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اختصار صلّی الله علیه و سلم
جلو سر، جلو سر که موهایش ریخته باشد
کاهیده صلی الله علیه و سلم درود و آفرین خدا بر او باد نشانه اختصاری صلی الله علیه و سلم
داغسر کل چکاد: کسی که موهای میانه سرش ریخته تویل (هم آوای خلیل) روخ چکاد باشد داغ سر دغ سر
برآیش خور، دمیدن از زیر ابر
مردی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد، تاس، دغسر، داغسر، تویل
تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد
جمع اصلع، کلان مردان کل
داخل بردن غذا به حلق
دیواره، راستا، راسته
آشتی، سازش
شکاف گاباره (غار)
سر شکستن
بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
طلاق دادن از طرف زن و بخشیدن کابین خود برگ آوردن، عزل کردن
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من
سیلی زدن، پشت گردنی سیلی زدن کسی را، نرم پس گردنی زدن، پشت گردنی
جایزه، پاداش
سخت، استوار، زمین درشت
گرمای آفتاب
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
دراز و باریک
مثل و مانند، مقابل و برابر بیماری تناوبی که با اختلالات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملاً در آن مفقود میگردد، غش کردن
اولین شکوفۀ درخت خرما
گزاف گویی کردن، لاف زدن، گذشتن از حد خود در سخن گفتن و خودستایی، بی بهره شدن زن از شوهر
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
پیمانه ای معادل چهار مد، یک من تبریز یا سه کیلوگرم که احکام اسلام از کفاره و فطریه بر آن جاری است، پیمانه
حرص و علاقۀ شدید به چیزی