جدول جو
جدول جو

معنی صلده - جستجوی لغت در جدول جو

صلده(صَ دَ)
ناقه صلده، شتر مادۀ بی شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلعه
تصویر صلعه
جلو سر، جلو سر که موهایش ریخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلده
تصویر بلده
بلد، شهر، سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
زمین سخت و درشت را گویند. (برهان) (آنندراج). عربی است. (حاشیه برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِدْ دَ)
جمع واژۀ لدود و لدید. (منتهی الارب). جمع واژۀ لدود. (از اقرب الموارد). و جمع واژۀ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
انیاب صالده، دندانهای بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
دردی مسکه که به گداختن فرونشیند. (منتهی الارب). قشده. (اقرب الموارد). رجوع به قشده شود، خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پست. (منتهی الارب) (آنندراج). سویق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
پاره ای از زمین رست و هی اخص من الکلد. (از منتهی الارب) (آنندراج). واحد کلد یعنی یک قطعه زمین درشت. (ناظم الاطباء).
- ابوکلده، کنیه کفتارنر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
نام ناحیتی است که بین سواحل دو شط بزرگ دجله و فرات قرار دارد. در حدود چهارهزار سال پیش از میلاد مسیح، در این ناحیه تمدنی درخشان بوجود آمد که از حیث قدمت و شکوه تقریباً همپایۀ تمدن مصر می باشد. (تاریخ آلبر ماله، ترجمه عبدالحسین هژیر ص 63). ناحیتی است که در قدیمترین دورۀ تاریخی یعنی در حدود سه هزار سال قبل از مسیح به دو ناحیه سومر و اکد منقسم شده بود که گاه مجتمعاً تحت لوای واحد رفته و گاه منفرداً هر یک سیر خویش را داشته است. عده پایتختهای این دو ناحیه به یازده می رسید و این بلاد یازده گانه همیشه بر سر حکومت مطلقه با یکدیگر در زد و خورد بوده اند و عاقبت بابل تسلط یافت و درحدود 2100 سال قبل از میلاد حمورابی پادشاه بابل بر مملکت وسیعی سلطنت یافت. در حدود 1250 سال قبل از میلاد سلطنت مطلقه به آشور رسید و سنا خریب و آسوربانی پال در سدۀ 8 و 7 قبل از میلاد حکومت داشته اند و پایتخت آنان نینوا بود. در سال 612 قبل از میلاد نینوا خراب شد و بار دیگر بابل پایتخت گردید و در عهد نبوکد نزر (بخت نصر) دولتی عظیم تشکیل گردید و سرانجام این دولت بسال 539 قبل از میلاد به دست کورش شهریار هخامنشی منقرض گردید. (از حاشیۀ برهان چ معین). همانجاست که امروز عراق عرب گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مملکتی است که تقریباً از قرن نهم قبل از میلاد معروف به کلده شد و قبل از آن گذشتۀ مفصلی داشته است. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 113). و رجوع به آسور و بابل و اکد و سومر در همین لغت نامه و تاریخ آلبرمامه و ژول ایزاک ص 63 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کلده نام شخصی بوده است. (برهان). از اعلام است. نام شخصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مکۀ معظمه. (منتهی الارب). رجوع به مکه شود، زن سطبر یا سبک. (منتهی الارب). زن سبک و خفیف، زن سطبر پرگوشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بلزّ
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ دِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، با 179 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نام جایگاهی است، و در شعر هذیل آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع است و واحد را بدان وصف کنند، حبل ارمام، حبل رمام. ریسمان پوسیده. رسن کهنه و پوسیده. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
یاقوت آرد: مخلافی است به یمن. بین آن و صنعاء شصت فرسنگ و بین آن و خیوان شانزده فرسنگ است. و از حسن بن محمد مهلبی آرد: صعده شهری آبادان و پرجمعیت است با نعمت و خیری فراوان و بازرگانان از هر شهر روی بدانجا آرند و در آن دباغخانه ای برای ادیم و پوست گاو است که بکار نعل (کفش) رود و آن در اقلیم دوم است بعرض 16 درجه و همه ارتفاع آن صدهزار دینار است از آن شهر تا اعشبیه بیست وپنج میل است و از آنجا تا خیوان 24 میل. (معجم البلدان). و در الحلل السندسیه آرد: آن بر ارتفاع 2216 گز از سطح دریا واقع است. (الحلل السندسیه ج 2 ص 111). ورجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 96 و 102 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
نام اسب ذؤیب هلال است، ماده بزی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
بانگ. فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع واژۀ ولد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شهر، مانند بصره و دمشق. (منتهی الارب). واحد بلد. (فرهنگ فارسی معین). شهر و شهر آبادان. (دهار). قطعه ای از بلد یعنی جزء معین و تخصیص یافته ای از آن چون بصره از عراق و دمشق از شام. (از اقرب الموارد). بلدان. (دهار). و رجوع به بلد و بلده شود: اًنما امرت أن أعبد رب هذه البلده الذی حرمها... (قرآن 91/27) ، امر شده ام فقط پروردگار این شهر را که آن را حرام گردانیده است بپرستم.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
یکی از دهستانهای ییلاقی بخش نور شهرستان آمل. این دهستان در حومه قصبۀ بلده مرکز تابستانی بخش نور در طول درۀ اوزه رود واقع است و از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3100 تن است. مرکز دهستان همان مرکز بخش است و قرای مهم دهستان عبارتست از: چل، مزید، پل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، نام عام گیاهانی است که از آنها صمغ استخراج میشود. (فرهنگ فارسی معین).
- حب البلسان، دانۀ بلسان. منشم. (منتهی الارب) : حب البلسان گرمتر از عود بلسان است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- روغن بلسان، دهن بلسان. روغن که از درخت بلسان گیرند. رجوع به روغن شود.
، نوعی از پرندگان که همان ’زرازیر’ باشد، و ابن عباس در حدیثی گوید: ’بعث اﷲ الطیر علی أصحاب الفیل کالبلسان’ و عباد بن موسی گوید منظور از بلسان در اینجا زرازیر (ج زرزور) است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان و تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بلده. ناحیه. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَدَ)
شهری از اعمال ریّه و بقولی از اعمال قبره. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بلده. و رجوع به بلده شود.
لغت نامه دهخدا
نام حوای زن آدم علیه السلام. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ فَ)
زن بی بهره از شوی. ج، صلفات، صلائف. (منتهی الارب). زنی که شوی وی را دوست ندارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلده
تصویر بلده
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلده
تصویر قلده
دردماست کشک ک، خرما، کاسه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلدم
تصویر صلدم
شیر بیشه، اسپ سخت سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلطه
تصویر صلطه
لاتینی تازی گشته سبزیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمده
تصویر صمده
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
صلات درفارسی: نماز، نیایش، کنشت، جمع صله، نورهان ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات. دعا، رحمت، استغفار و گفته اند صلاه از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مومنین دعا و از سایر موجودات تسبیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلده
تصویر خلده
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلده
تصویر کلده
((کَ دَ یا دِ))
زمین سخت، زمین بی حاصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلده
تصویر بلده
((بَ لَ دِ))
شهر، جمع بلاد، ناحیه، زمین
فرهنگ فارسی معین