جدول جو
جدول جو

معنی صلخ - جستجوی لغت در جدول جو

صلخ(صَ لَ)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس 84هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعیدو به قشم. جلگه ای وگرمسیر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات. شغل اهالی صید ماهی است. پاسگاه گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
صلخ(تَ یَقْ قُ)
سخت کر شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلخ
کری کر شدن ناشنوایی گری گر گنی
تصویری از صلخ
تصویر صلخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلف
تصویر صلف
گزاف گویی کردن، لاف زدن، گذشتن از حد خود در سخن گفتن و خودستایی، بی بهره شدن زن از شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلخ
تصویر اصلخ
بسیار کر، مرد کر که هیچ نشنود، ویژگی شتر مبتلا به گری
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
ناقه صلخاء، شتر گرگین. (منتهی الارب). رجوع به صلخی شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمل صلخاد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بعیر صلخام، شتر دراز یا شتر قوی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ دَ)
جمل صلخدم، شتر قوی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ دا)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ فَ)
قصعه صلخفه، کاسۀ پهناور قریب تک. (منتهی الارب). فطحاء عریضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سخت کر که هیچ نشنود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت کر. (بحر الجواهر) (دستوراللغه). کری کر. (مهذب الاسماء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بسیار کر که بهیچرو نشنود. مؤنث: صلخاء. ج، صلخی ̍. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) :
اگرچه هست بشوکت چو گاو پیل ولیک
چو گاوچشم، ضریر و چو پیلگوش اصلخ.
محمد بن بدیع نسوی.
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
ناقه صلخداه، ناقۀ قوی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
نرۀ ستور و مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
استوار سخت رسا، جبل صلخم، کوه بلند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
رسا. سخت استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خا)
ابل صلخی، شتران گرگین. (منتهی الارب). رجوع به صلخاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
نصر گوید: کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصلخ
تصویر اصلخ
گنگ کر
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخ
تصویر الخ
الی آخر، تا پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخ
تصویر دلخ
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلح
تصویر صلح
آشتی، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره