جدول جو
جدول جو

معنی صلتی - جستجوی لغت در جدول جو

صلتی
(صَ)
نسبت است به عثمان بن ابی الصلت که سرسلسلۀ طایفه ای از خوارج است. (الانساب سمعانی). رجوع به صلتیّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلبی
تصویر صلبی
ویژگی خواهران یا برادرانی که فقط از جانب پدر مشترک باشند، مربوط به پدر، مربوط به یک نسل
فرهنگ فارسی عمید
(صَ طی یَ)
گروهی از خوارج و از فرقۀ عجارده و از یاران عثمان بن الصلت بن الصامت اند و برخی آنان را از یاران صلت بن الصامت شمرده اند و با عجارده فرقی که درکیش دارند آن است که اینان گویند هر کس اسلام آورد وبه ما پناهنده شد ما او را دوستداریم، اما از کودکان آنها بیزاریم تا بالغ شوند و به اسلام گروند و از بعض آنان روایت شده است که کودکان خواه از مسلمان باشند و خواه از مشرک تا به بلوغ نرسیده اند نه آنان را دوست دارند و نه دشمن تا آنکه به بلوغ رسند و به اسلام بگروند یا کیش دیگر گیرند، سپس رفتاری را که درخورند با آنان خواهند کرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ خا)
ابل صلخی، شتران گرگین. (منتهی الارب). رجوع به صلخاء شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
قسمی پارچۀ ابریشمین خطدار. در زبان عربی عامیانه صرّتی نامند. (اول پادشاهان 7:46) (دزی 1:826)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رجوع به صبی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
به لغت بربر یوزپلنگ. ببر. پلنگ. (دزی ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نسبتی است به فم الصلح که بلده ای است بر دجله در سمت بالای واسط. رجوع به صلح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ تی ی)
مرد رسا در امور. (منتهی الارب). مردی که روان باشد در کار و کارگذار. (لغت خطی). مرد چابک و زیرک و ماهر در کار. (ناظم الاطباء). مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. (از قطر المحیط) (از المنجد). و رجوع به اصلات و اصلیت و مصلات و مصلت و مصلت و منصلت شود، چیزهای اصلی. (ناظم الاطباء).
- حروف اصلیه، حروفی باشند که در صرف کلمه باقی و پایدارند، در برابر حروف زایده. رجوع به حرف زائد و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلبی
تصویر صلبی
سنگ فسان، سنگ پرواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتی
تصویر علتی
وهانگی انگیزگی علت بودن علیت. علت بودن علیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
صوتيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
Acoustic, Sonic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
acoustique, sonore
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
акустичний , звуковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
sauti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
акустический , звуковой
دیکشنری فارسی به روسی
صوتی، صدا، مربوط به صدا
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
صوتی , صوتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
ধ্বনিতাত্ত্বিক , ধ্বনি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
เสียง , เสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
akustik, sesle ilgili
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
akustyczny, dźwiękowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
音響の , 音の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
声音的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
אקוסטי , קולני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
음향의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
akustisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
ध्वनिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
akoestisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
acústico, sónico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
acustico, sonico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
acústico, sónico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از صوتی
تصویر صوتی
akustik, sonik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی