جدول جو
جدول جو

معنی صلاعه - جستجوی لغت در جدول جو

صلاعه
(صُلْ لا عَ)
مفرد صلاع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلابه
تصویر صلابه
قلابی که گاو یا گوسفند کشته را به آن آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَمْ مُ)
گردن زدن، موی سر ستردن، سختی و شدت کردن کسی را، مفلس شدن. (منتهی الارب). رجوع به صلفعه شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا بَ)
قلاب چند شاخ که گوشت بر آن آویزند.
- به صلابه کشیدن، به قلاب زدن. به قلاب برآویختن چیزی و مخصوصاً گوشت را.
- به صلابه کشیدن کسی را، مجازاً به معنی کسی را در سختی و رنج قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایه آمده است. رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
صلابت. رجوع به صلابت شود
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
ابن عمرو بن مالک از بنی اود از مذحج. وی شاعری یمانی و جاهلی و سید قوم خود و در جنگها سپهسالار آنان بوده. او یکی از حکمای شعرای عصر خویش است و مشهورترین شعر او ’لایصلح الناس فوضی لاسراه لهم...’ میباشد. در حدود سال پنجاهم پیش از هجرت درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 434)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
بمعنی صلایه است. (منتهی الارب). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ)
صلاه. پیشانی، سنگ پهن بوی سای. (منتهی الارب). مدق الطیب و قیل حجر یسحق علیه الطیب او غیره. ج، صلی ّ و صلی ّ. (اقرب الموارد). سنگی که بدست گرفته دارو سایند و سنگ پهن که بر آن دارو سایند. (غیاث اللغات). یکی از دو سنگ که بدان چیزها سایند و سنگ زیرین را فهر گویند. (از بحر الجواهر). الفهر... یستعمل عند الاطباء للحجر الرقیق الذی تسحق به الادویه علی الصلایه. (اقرب الموارد) :
از برگ چون صحیفۀ بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایۀ سیمین شد آسمان.
فرخی.
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری.
از غصه جزٔجزء وجودم گره شده ست
بازوی عیش نیست حریف صلایه ام.
شیخ کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
زدن گردن کسی را، زدن سر کسی را. ستردن موی کسی را، مفلس و بی چیز گردیدن. (منتهی الارب). ظاهراً تحریفی است از صلقعه. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
سیب نیم رس مایل به شیرینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ وَ)
صلایه است. (آنندراج). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُ / صِ مَ)
گروه مردم. ج، صلامات. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
آستر موزه یا ساق موزه. (منتهی الارب). ج، اصلّه
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
آنچه برافتد از ریختن آب و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ)
آبی که در جائی دیر مانده و ستوران بر وی گذشته و آمد و شد کرده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را عَ)
آنکه همه اقران خود را اندازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
بادبان کشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آبی است مر کنانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جایی است در حجاز متعلق به بنی کنانه. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
درازی گردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن رنگ سر پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا عَ)
چاه سرتنگ در خانه که در آن آب باران و جز آن جمع شود، وجای دست و رو شستن. (منتهی الارب). سوراخی است در میان خانه. (از اقرب الموارد). بالوعه. بلّوعه. ج، بلالیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بالوعه و بلوعه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 45 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو اهواز به مسجدسلیمان. دشت، گرمسیر. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چاه قریۀ زویر. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاعه
تصویر قلاعه
بادبان کشتی کلوخ، پاره گل تراشه، سنگ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعه
تصویر صناعه
توپی آب بند چوبین صناعت درفارسی: کرک پیشک پیشه هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلاعه
تصویر ضلاعه
پهلو یابی پهلو دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سختی سخت شدن، زفتی درشتی، سر سختی، بیموری (مهابت)، سفتی بنگرید به صلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاقه
تصویر صلاقه
آب مانده مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاله
تصویر صلاله
آستر موزه آستر کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلامه
تصویر صلامه
گروه جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاوه
تصویر صلاوه
سرو خمره یی، دارو سای هاون بویه سای، پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
((صَ یَ یا یِ))
سنگ پهن و سخت
صلایه کردن: دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
فرهنگ فارسی معین