جدول جو
جدول جو

معنی صلاصل - جستجوی لغت در جدول جو

صلاصل
(صَ صِ)
جمع واژۀ صلصل. فاخته. (غیاث اللغات) (دهار). جمع واژۀ صلصال. رجوع به صلصال شود، موهای پیشانی اسب. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، قدحها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صلاصل
(صُ صِ)
حمار صلاصل، خر بسیار بانگ و فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلاصل
ارار کننده خر بانگ زننده کبوک ها (فاخته ها)، مهجام ها، موهای پیشانی اسپ حمار فاخته، موهای پیشانی اسب، قدحها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلصل
تصویر صلصل
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کوکو، کالنجه، کبوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلصال
تصویر صلصال
گل خشکیده، گلی که از آن ظرف سفالی ساخته باشند و هنوز پخته نشده باشد، گل مخلوط با ریگ
فرهنگ فارسی عمید
(صَ صِ)
آبی است بنی اسمر از بنی عمرو بن حنظله را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
موی پیشانی اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ صِ)
آبی است عامر را در وادی که آن را جوف نامند. در آن خرمابن های بسیار و مزارع فراوان است. نصر گوید: آبی است بنی عامر بن جذیمه از عبدالقیس را. گوید گروهی از عبدالقیس نزد عمر آمدند و درباره صلاصل از او داوری طلبیدند. یکی از آنان این ابیات را از تلید عبشمی بر وی برخواند و عمر آب رااز فرزندان عامر دانست. و اول این ابیات این است:
اتتنا بنوقیس بجمع عرمرم
و شن ٌ وابناء العمور الاکابر
فباتوا مناخ الصیف حتی اذا زقا
مع الصبح فی الروض المنیر العصافر
نشأنا الیها و انتضینا سلاحنا
یمان و مأثور من الهند باتر
و نبل من الرادی بایدی رماتنا
و جرد کاشطار الجزور عواتر
شفینا الغلیل من سمیر وجعون
و افلتنا رب الصلاصل عامر
و ایقن ان الخیل ان یعلقوا به
یکن لنبیل الخوف بعداً اءآبر
ینادی بصحراء الفروق و قد بدت
ذری ضبع أن افتح الباب جابر.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. (منتهی الارب). گل با ریگ آمیخته. (غیاث اللغات). گل خشک. (ترجمان علامۀ جرجانی). گل خشک ناپخته مخلوط به ریگ:
از بر سنگ ورا راه نیارم که همی
سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال.
فرخی.
ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد
نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند.
خاقانی.
- حمارٌ صلصال، خر بسیارآواز. (منتهی الارب). رجوع به صلصل شود.
- طین ٌ صلصال، گل خشک که بانگ کند. مانند سفال نو. (منتهی الارب). گل خشک و خام که چون انگشت بر آن زنند آواز برآید. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
آب برگردیده رنگ و مزه، طین صلال، گل که از وی بانگ آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صلّه. (منتهی الارب). رجوع به صله شود
آستر موزه یا ساق موزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ)
در هفت میلی مدینه است. چون پیغمبر در عام الفتح از مدینه به مکه شد بدانجا نزول فرمود. (معجم البلدان)
موضعی است عمرو بن کلاب را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
مرغی است یا آن فاخته است
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
گل خشک گل کوزه گری، گل رس گل خشکی که چون انگشت بر آن زنند صدا دهد، گل مخلوط با ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلصال
تصویر صلصال
((صَ))
گل خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
((صُ صُ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین