آبی است عامر را در وادی که آن را جوف نامند. در آن خرمابن های بسیار و مزارع فراوان است. نصر گوید: آبی است بنی عامر بن جذیمه از عبدالقیس را. گوید گروهی از عبدالقیس نزد عمر آمدند و درباره صلاصل از او داوری طلبیدند. یکی از آنان این ابیات را از تلید عبشمی بر وی برخواند و عمر آب رااز فرزندان عامر دانست. و اول این ابیات این است: اتتنا بنوقیس بجمع عرمرم و شن ٌ وابناء العمور الاکابر فباتوا مناخ الصیف حتی اذا زقا مع الصبح فی الروض المنیر العصافر نشأنا الیها و انتضینا سلاحنا یمان و مأثور من الهند باتر و نبل من الرادی بایدی رماتنا و جرد کاشطار الجزور عواتر شفینا الغلیل من سمیر وجعون و افلتنا رب الصلاصل عامر و ایقن ان الخیل ان یعلقوا به یکن لنبیل الخوف بعداً اءآبر ینادی بصحراء الفروق و قد بدت ذری ضبع أن افتح الباب جابر. (معجم البلدان)
آبی است عامر را در وادی که آن را جوف نامند. در آن خرمابن های بسیار و مزارع فراوان است. نصر گوید: آبی است بنی عامر بن جذیمه از عبدالقیس را. گوید گروهی از عبدالقیس نزد عمر آمدند و درباره صلاصل از او داوری طلبیدند. یکی از آنان این ابیات را از تلید عبشمی بر وی برخواند و عمر آب رااز فرزندان عامر دانست. و اول این ابیات این است: اتتنا بنوقیس بجمع عرمرم و شن ٌ وابناء العمور الاکابر فباتوا مناخ الصیف حتی اذا زقا مع الصبح فی الروض المنیر العصافر نشأنا الیها و انتضینا سلاحنا یمان و مأثور من الهند باتر و نبل من الرادی بایدی رماتنا و جرد کاشطار الجزور عواتر شفینا الغلیل من سمیر وجعون و افلتنا رب الصلاصل عامر و ایقن ان الخیل ان یعلقوا به یکن لنبیل الخَوْف بعداً اءُآبر ینادی بصحراء الفروق و قد بدت ذری ضبع أن افتح الباب جابر. (معجم البلدان)
گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. (منتهی الارب). گل با ریگ آمیخته. (غیاث اللغات). گل خشک. (ترجمان علامۀ جرجانی). گل خشک ناپخته مخلوط به ریگ: از بر سنگ ورا راه نیارم که همی سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال. فرخی. ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند. خاقانی. - حمارٌ صلصال، خر بسیارآواز. (منتهی الارب). رجوع به صلصل شود. - طین ٌ صلصال، گل خشک که بانگ کند. مانند سفال نو. (منتهی الارب). گل خشک و خام که چون انگشت بر آن زنند آواز برآید. (غیاث اللغات)
گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. (منتهی الارب). گل با ریگ آمیخته. (غیاث اللغات). گل خشک. (ترجمان علامۀ جرجانی). گل خشک ناپخته مخلوط به ریگ: از بر سنگ ورا راه نیارم که همی سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال. فرخی. ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند. خاقانی. - حمارٌ صلصال، خر بسیارآواز. (منتهی الارب). رجوع به صُلصُل شود. - طین ٌ صلصال، گل خشک که بانگ کند. مانند سفال نو. (منتهی الارب). گل خشک و خام که چون انگشت بر آن زنند آواز برآید. (غیاث اللغات)