جدول جو
جدول جو

معنی صقوره - جستجوی لغت در جدول جو

صقوره
(صُ رَ)
جمع واژۀ صقر است. (منتهی الارب). رجوع به صقر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبوره
تصویر صبوره
مصبور، مردی که به دلیل ارتکاب قتل، بازداشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقور
تصویر صقور
صقرها، چرغ ها، پرندگان شکاری شبیه باز به اندازۀ کلاغ خاکستری رنگ با لکه های سیاه و سفید، جمع واژۀ صقر
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
وقر. نشستن. (منتهی الارب) ، باوقار نشستن. در خانه نشستن. (اقرب الموارد). رجوع به وقر و وقور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صورت. ج، صور. رجوع به صورت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
خارش سر. (مهذب الاسماء). خارش سر، چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ)
از جهت صورت. از لحاظ صورت. مقابل معنی. رجوع به صورتاً و صورت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ رَ)
آب باقی مانده در حوض که شاشیده باشند در آن سگان و روباهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قِ رَ)
امراءه صقره، زن تیزفهم سخت بینائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَقْ قو)
زن جلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صقر است. (منتهی الارب) : صاحب اترار چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تبانچه زدن محال است. (جهانگشای جوینی). و حریص بر صیدفهود و صقور. (جهانگشای جوینی). رجوع به صقر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تُ)
دهی است با شبیلیه. (منتهی الارب). دهی است از اشبیلیۀ اندلس. ابوعبدالله محمد بن سعید بن احمد بن رزقون قوری محدث بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو رَ)
پایان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
حکایت کردن آواز مرغ را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
جمع واژۀ صقر. (منتهی الارب). رجوع به صقر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَسْ سُ)
بانگ کردن تو در گوش دیگری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ رَ)
نوعی خرد از جوارح طیور
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شهری است به اندلس. (از لباب الانساب). ناحیه ای است به قرطبه از کشور اندلس، و ابوالحسن شقوری بدانجا منسوب است. (از لباب الانساب). و رجوع به حلل السندسیه ص 76 و 116 و 117 و 296 و معجم البلدان شود
شهری به اندلس در شمال مرسیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
آنکه حج نکرده باشد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مرد حج ناکرده. (دهار) ، مردی که گرد زن نگردد. و قیل الصروره الذی لم یتزوج من الرجال و النساء و قیل هو الذی یدع النکاح متبتلاً و منه الحدیث لاصروره فی الاسلام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
مرد بازداشته شده بر قتل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ / رِ)
حیز و مخنث و پشت پای و پلید. (برهان قاطع) (اوبهی). مصحف صبوزه است رجوع به صبوزه شود. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باطن استخوان کاسۀ سر که مشرف بردماغ است. (منتهی الارب) ، آسمان سوم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مکانی است در صدر یلملم از اراضی مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاقوره
تصویر صاقوره
زیر کاسه زیر کاسه سر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صقر، از ریشه پارسی چرغ ها چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوره
تصویر صوره
خمیدگی کجی، خارش سر
فرهنگ لغت هوشیار
خانه بخت خانه اروس (عروس)، خانه بند زن زنی که وی راشوی به خانه بازداشته
فرهنگ لغت هوشیار