غفاین. دروقینون (در تذکره آمده است: دروفیقون) ، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از یک ذراع است و برگهائی مانند برگ زیتون و درازتر و نازکتر و شکوفۀ سفیدو دانه های سفید به اندازۀ دانۀ کرسنۀ کوچک، و این سرد و خواب آور است. (مفردات ابن بیطار: دروقینون)
غفاین. دروقینون (در تذکره آمده است: دروفیقون) ، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از یک ذراع است و برگهائی مانند برگ زیتون و درازتر و نازکتر و شکوفۀ سفیدو دانه های سفید به اندازۀ دانۀ کرسنۀ کوچک، و این سرد و خواب آور است. (مفردات ابن بیطار: دروقینون)
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م َ لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قَله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کلمه معرب است و صقلب و بندرت صقلاب و نیز سقلاب یا صقلاب آمده است. جمع آن صقالبه. این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه یونانی اسکلابنوی، اسکلابوی میباشد. (دائره المعارف اسلامی فرانسه). مؤلف قاموس الاعلام آرد: اعراب اسلاوها را به این نام (صقلاب) میخوانند و در اثر بعد مسافت و فقدان وقایع تاریخی مشهور، معلومات جغرافیون عرب در حق اینان بسیار مشوش است. احمد بن فضلان اول کسی است که در حق اینان اطلاعات و اخباری بیان کرده و وی از طرف المقتدرباﷲ خلیفۀ عباسی بسمت سفیری نزد پادشاه صقالبه اعزام شده بود. (قاموس الاعلام ترکی). و مؤلف حدود العالم آرد: صقلاب ناحیتی است مشرق وی بلغار اندرونی است و بعضی از روس و جنوب وی بعضی از دریای کرز است و بعضی از روم و مغرب وی و شمال وی همه بیابانهای ویرانی شمال است. و این ناحیتی است بزرگ و اندر وی درختان سخت بسیار است پیوسته وایشان اندر میان درختان نشسته اند و ایشان را کشت نیست مگر ارزن. و انگور نیست و لکن انگبین سخت بسیار است. نبید و آنچ بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سالی از آن صد خنب نبید کند. و رمه های خوک دارند همچنانک رمۀ گوسپند و مرده را بسوزانند و چون مردی بمیرد اگر زنش مر او را دوست دارد خویشتن را بکشد. و ایشان همه پیراهن و موزه تا بکعب پوشند. و همه آتش پرستند و ایشان را آلاتهای رود است که بزنند که اندر مسلمانی نیست و سلاحشان سپر و زوبین و نیزه است و پادشای صقلاب را بسموت سویت خوانند و طعام ملوک ایشان شیر است و همه بزمستانها اندر کازه ها و زیرزمینها باشند و ایشان را قلعه ها و حصارهای بسیار است و جامۀ ایشان بیشتر کتان است و پادشاه را خدمت کردن واجب دارند اندر دین. و ایشان را دو شهرست و ابنیت: نخستین شهری است بر مشرق صقلاب. و بعضی به روسیان مانند، خرداب شهری بزرگ است و مستقر پادشا است. (حدود العالم چ تهران ص 107). این نام بمجموعۀ اقوامی که در اروپا از سرحدهای ونسی تا اورال و بخشی بزرگ از آسیای مرکزی و جنوبی پخش شده اند، اطلاق میشود. از نظر نژاد قوم اسلاو هند و اروپائی است. (برهان قاطع چ دکتر معین حاشیۀ 4 ص 1147). رجوع به اسلاو در همین لغت نامه شود
کلمه معرب است و صَقلَب و بندرت صَقلاب و نیز سَقلاب یا صِقلاب آمده است. جمع آن صَقالِبَه. این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه یونانی اسکلابنوی، اسکلابوی میباشد. (دائره المعارف اسلامی فرانسه). مؤلف قاموس الاعلام آرد: اعراب اسلاوها را به این نام (صقلاب) میخوانند و در اثر بعد مسافت و فقدان وقایع تاریخی مشهور، معلومات جغرافیون عرب در حق اینان بسیار مشوش است. احمد بن فضلان اول کسی است که در حق اینان اطلاعات و اخباری بیان کرده و وی از طرف المقتدرباﷲ خلیفۀ عباسی بسمت سفیری نزد پادشاه صقالبه اعزام شده بود. (قاموس الاعلام ترکی). و مؤلف حدود العالم آرد: صقلاب ناحیتی است مشرق وی بلغار اندرونی است و بعضی از روس و جنوب وی بعضی از دریای کرز است و بعضی از روم و مغرب وی و شمال وی همه بیابانهای ویرانی شمال است. و این ناحیتی است بزرگ و اندر وی درختان سخت بسیار است پیوسته وایشان اندر میان درختان نشسته اند و ایشان را کشت نیست مگر ارزن. و انگور نیست و لکن انگبین سخت بسیار است. نبید و آنچ بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سالی از آن صد خنب نبید کند. و رمه های خوک دارند همچنانک رمۀ گوسپند و مرده را بسوزانند و چون مردی بمیرد اگر زنش مر او را دوست دارد خویشتن را بکشد. و ایشان همه پیراهن و موزه تا بکعب پوشند. و همه آتش پرستند و ایشان را آلاتهای رود است که بزنند که اندر مسلمانی نیست و سلاحشان سپر و زوبین و نیزه است و پادشای صقلاب را بسموت سویت خوانند و طعام ملوک ایشان شیر است و همه بزمستانها اندر کازه ها و زیرزمینها باشند و ایشان را قلعه ها و حصارهای بسیار است و جامۀ ایشان بیشتر کتان است و پادشاه را خدمت کردن واجب دارند اندر دین. و ایشان را دو شهرست و ابنیت: نخستین شهری است بر مشرق صقلاب. و بعضی به روسیان مانند، خرداب شهری بزرگ است و مستقر پادشا است. (حدود العالم چ تهران ص 107). این نام بمجموعۀ اقوامی که در اروپا از سرحدهای ونسی تا اورال و بخشی بزرگ از آسیای مرکزی و جنوبی پخش شده اند، اطلاق میشود. از نظر نژاد قوم اسلاو هند و اروپائی است. (برهان قاطع چ دکتر معین حاشیۀ 4 ص 1147). رجوع به اسلاو در همین لغت نامه شود
مؤنث أعقل. (از اقرب الموارد). ناقه عقلاء، شتر مادۀ برتافته پای. (منتهی الارب). ج، عقل. (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود، زنی که ’انقلاب رحم’ و ’عقل’ دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود
مؤنث أعقل. (از اقرب الموارد). ناقه عقلاء، شتر مادۀ برتافته پای. (منتهی الارب). ج، عُقل. (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود، زنی که ’انقلاب رحم’ و ’عقل’ دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود
جمع واژۀ عاقل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود: هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه)
جَمعِ واژۀ عاقِل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود: هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه)
جمع واژۀ قلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قلیل شود، رسن از برگ خرما که سر خنور را بدان بندند، رشته ای مانند تار از روی که بر حلقۀ بینی شتر و بر حلقۀ گوشواره پیچند، گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معرب کلید و بمعنی آن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دربند و کلید. (آنندراج). ج، اقلاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اقالید. (آنندراج)
جَمعِ واژۀ قلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قلیل شود، رسن از برگ خرما که سر خنور را بدان بندند، رشته ای مانند تار از روی که بر حلقۀ بینی شتر و بر حلقۀ گوشواره پیچند، گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معرب کلید و بمعنی آن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دربند و کلید. (آنندراج). ج، اقلاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اقالید. (آنندراج)