جدول جو
جدول جو

معنی صفیره - جستجوی لغت در جدول جو

صفیره
(صَ رِ)
ده کوچکی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 18هزارگزی خاوری اهواز، 5هزارگزی شمال راه فرعی اهواز به رامهرمز. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
صفیره
سوتوات ها: ز ص س یا حروف صفیره. حروفی که هنگام تلفظ آنها آوازی پدید آید: ز ص س، گونه ای نعناع که آنرا نعناع وحشی گریند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوزاد برخی جانوران که از نظر ظاهری با موجود بالغ تفاوت دارد و قادر به تولید مثل نیست، لارو، نوچه، کرمینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
شمشیر پهن، سنگ پهن، روی هر چیز پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغیره
تصویر صغیره
مقابل کبیره، گناه کوچک، صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
درهم نقد کرده شده، آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ رَ)
ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
نان تنک و جز آن که بر آن طعام برآرند، خوان
لغت نامه دهخدا
(صُ خَ رَ)
دهی است بحجاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
شیری که آن را جوشانیده روغن بر آن ریخته باشند. (منتهی الارب). شیر به آتش گرم شده و سوخته. (مهذب الاسماء) ، طعامی که از شیر و آرد سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
زمینی است در وادی العقیق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
موی بافته. ج، ضفائر. (منتهی الارب). موی تافته. (دهار). موی تافته و بافته. (مهذب الاسماء). موی پیچیده و جمعکرده بر سر. (منتخب اللغات). جعد بافته. (دهار). ذوآبه. یک لاغ گیسو، ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظَ رَ)
پودنۀ بری. پودنۀ لب جوی. پودنۀ جویباری. و برخی فودنج هندی دانسته اند
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ رَ)
نام مادر فرزدق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ)
نام زنی. (منتهی الارب). غفیره بنت رباح الحبشیه از صحابیات است. او خواهر بلال مؤذن رسول خدا بود. برادری به نام خالد نیز دارند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
گردن بند زر و نقره. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ رَ)
دختر عباد، از بنی جدیس، ملقب به شموس. از زنان شاعر عرب در جاهلیت بود او را اشعاری است در تشویق قبیلۀ خود به شورش بر ضد ملک طسم، و این شورش سبب به قتل رسیدن ملک طسم شد. (از الاعلام زرکلی به نقل از ابن الاثیر و الاغانی). رجوع به اعلام النساء ج 3 شود
دختر ولید بصری. از زنان عابد ونابینای بصره بود. وی همان است که در جواب کسی که گفته بود ’مااشد العمی علی من کان بصیرا’ چنین گفت ’ان عمی القلب عن الله اشد من عمی العین عن الدنیا...’ (از اعلام النساء به نقل از المستظرف و نکت الهمیان)
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 38هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان، دشت گرمسیرمالاریایی. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ رَ)
تنگ خوی. کوتاه عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری اهواز و پنج هزارگزی خاور راه آهن بندر شاهپور به اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است. دارای 150 تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ آل ابوبالا هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غفیره
تصویر غفیره
بسیاری فراوانی، درست کننده، پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیره
تصویر عفیره
مونث عفیر: و گویک گه گردان سرگین گردانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفیره
تصویر ضفیره
گیسوان بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صغیر و گناه کوچک لغزش گناهک مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیره
تصویر صدیره
بالای دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفینه
تصویر صفینه
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاره
تصویر صفاره
سوت پژمرده گیاه زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تهی گرایان پوچگرایان گروهی از رویگردانان (خوارج) که تا زمان فرمانروایی امویان بر جای بودند، پشه خور
فرهنگ لغت هوشیار
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیره
تصویر شفیره
زود شوش زنی که درگای شوس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیره
تصویر سفیره
مونث سفیر باآرش های (سفیر) و گردنبند سیمین، گردنبند زرین
فرهنگ لغت هوشیار
گور کنده گودال کنده، کاویده، چاه، گریچه (نقب زیرزمین) گودال مغاک، قبر گور، جمع حفایر (حفائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیحه
تصویر صفیحه
((صَ حَ))
شمشیر پهناور، سنگ پهن، روی پهن هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفیره
تصویر حفیره
((حَ رِ))
گودال، مغاک، قبر، گور، جمع حفایر
فرهنگ فارسی معین