جدول جو
جدول جو

معنی صفتات - جستجوی لغت در جدول جو

صفتات
(صِ)
مرد توانا (ی) تن آور یا مرد باگوشت گرداندام یا مرد توانا (ی) درشت خلقت. (منتهی الارب). رجوع به صفت ّ و صفتان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتات
تصویر فتات
خرده و شکستۀ چیزی، ریزۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفحات
تصویر صفحات
صفحه ها، روی های چیزی، رویه ها، سطح ها، برگهای کتاب، جمع واژۀ صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفات
تصویر صفات
صفت ها، در دستور زبان کلماتی که بیانگر حالت ها، چگونگی ها، مقدارها یا تعداد اسم است ها، شاخصه ها، ویژگی ها، ممیزه ها، مانندها، کنایه از عاطفه ها، وفاداری ها، پیشه ها، شغل ها، رفتارها، منش ها، خلق و خوی ها، چگونگی ها، کنایه از معنی ها، واقع ها، باطن ها، نوع ها، قسم ها، شکل ها، گونه ها، بیان حال ها، جمع واژۀ صفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
دختر جوان
فرهنگ فارسی عمید
برج کشیک، شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیۀ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کتاب مقدس ص 555)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ریزه و شکسته از هر چیزی. (منتهی الارب) : ماتفتت من الشی ٔ، ریزۀ نان را گویند. (اقرب الموارد). فتات، ریزۀ نان را گویند، و ریزۀ هر چیز را نیز گفته اند. (برهان). تحقیق اینکه واژۀ فوق اصلاً فارسی است یا عربی، میسر نشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منازعت و خصومت کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صفت:
به طبع آهن بینم صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم.
خاقانی.
اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام.
خاقانی.
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات.
نظامی.
نه فکرت به غور صفاتش رسد.
سعدی.
رشتۀ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ فِتْ تا)
مرد توانا (ی) تناور یا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا (ی) درشت خلقت. (منتهی الارب). رجوع به صفت ّ و صفتان شود
لغت نامه دهخدا
(صِفْ فِ)
مرد توانا (ی) تناوریا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا (ی) درشت خلقت. (منتهی الارب). رجوع به صفت ّ و صفتّان شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مرد توانا (ی) تن آور یا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا (ی) درشت خلقت. (منتهی الارب). رجوع به صفتات و صفت ّ و صفتان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
جمع واژۀ صفحه. رجوع به صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
جمع واژۀ صفاه. رجوع به صفاه شود
لغت نامه دهخدا
رمن ساخت فارسی گویان از صفحه: رویه ها کناره ها کناره چیزی جانب، رویه سطح، چهره صورت، یک سوی ورق یک رویه کاغذ، صفحه گرامافون، جمع صفحات یا صفحه گرامافون. صفحه مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند و آهنگهای موسیقی را در آن ضبط کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتات
تصویر فتات
ریزه خرده ریز و شکسته از هر چیز، ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفات
تصویر صفات
جمع صفت، اوصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتات
تصویر فتات
((فُ))
ریزه و شکسته از هرچیز، ریزه نان
فرهنگ فارسی معین
هفتاد
فرهنگ گویش مازندرانی