جدول جو
جدول جو

معنی صفائی - جستجوی لغت در جدول جو

صفائی
(صَ)
مصطفی افندی. وی از شعرای عثمانی و از مردم استانبول است و در دفتر دیوان همایون پرورش یافت و به مأموریت های متعدد رفت و به سال 1196 درگذشت. اشعار فراوانی دارد و او راست: تذکرۀ شعرا از تاریخ 1050 تا 1133. (از قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای ایران و از اهالی خراسان میباشد و از احبای مولانا جامی است. ازوست:
سوختم چندانکه برتن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
(قاموس الاعلام ترکی)
جوانی ساده بود اما بصحبت جوانان شعف تمام داشت و از جمله چیزهائی که منافی طبع سادۀ او از او زائیده شده این بیت است:
می نماید گاه جولان نعل شبرنگش به چشم
چون مه نو کز نظر سازند مردم غایبش.
درسمرقند فوت شد. (مجالس النفائس ص 48). از اندیجان است. (حاشیۀ همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
صفائی
پاکیزگی، تمیز کردن، پاکسازی، تصفیه، بهداشت، ترتیب، نظافت، مرتّب بودن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ)
محمد صفی بن میرزا شرف الدین وفائی. وی یکی از شعرای ایران و از مردم قم است. و به هندوستان رفت و مدتی در لکنهو در خدمت نواب آصف الدوله بهادر گذراند و با دختر میرزا علی خان برادر نواب سالار جنگ ازدواج کرد و بخاطر این وصلت بمصائب بسیار دچار گردید. دیوانی بزرگ دارد. ازوست:
کی آن در شمار شهیدان عشق است
که بر دل نشان خدنگی ندارد.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صفراء. زردآبی:
و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه).
کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته.
خاقانی.
بست چون زردگل برعنائی
کهربا بر نگین صفرائی.
نظامی.
رجوع به صفراء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ اِ فَ)
هدایت در مجمع الفصحاء آرد: نام وی ملامحمد و از معاصران مجرد، در سیاق و موسیقی ماهر و در نگارش نسخش قدرتی کامل ظاهر بوده گاهی نظمی نیز می سرود از این چند بیت از خیالاتش که پسندیده افتاد زیاده ندیدم:
نماز دیگر دی آن نگار سیمین بر
مرا به وعده دوشینه وعده داد دگر
ز کاروان نسیم دو جعد مشکینش
مشامم آرزوی دل همگی گرفت خبر
هزار نافه بسوی تتار برد صبا
ز چین طرۀ او بر قفای یکدیگر
چو پاس وعده آن مه گذشت وز آمدنش
گذشت پاس دگر بر امید بوک و مگر
در اضطراب زمانی چو گم شده فرزند
به پیچ و تاب زمانی چو داغدیده پدر...
(از مجمع الفصحا ج 2 صص 262-263).
و رجوع به ریاض العارفین شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ)
وی در اوائل کار سلطان سلیم قدیم درگذشت. او را دیوانی است. دو بیت از وی در زبده الاشعار عبدالحی فائض آمده است. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ کِ)
ملا صفائی کرمانی، گویند مردی نامراد است. از اوست:
ز شوق مشت کمان ابروان عالمگیر
دمی ز خنده نیاید به یکدگر لب تیر.
(مجالس النفائس ص 154)
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ یَ)
هدایت در مجمع الفصحاء آرد: نام وی میرزا محمدعلی و نویسندۀ صدر یزدی بود چندی هم خدمت نواب شاهزاده محمدعلی میرزا را کرده. در سفینه ای این ابیات بنام او دیده شد:
لشکری آورد جنگ آور فزون از ده هزار
سربسر با گرز آهن جملگی با تیغ تیز
ازخروش کوسشان پیدا نشان نفخ صور
وز شرار تیغشان آشوب روز رستخیز
خنگها در زیرشان چون کوههای بادسیر
تیغهادر دستشان چون ابرهای شعله ریز
تیغ شهرآشوب شد ناگه برآمد از نیام
همچو برق شعله بار و همچو بحر موجه خیز...
وی به سال 1244 درگذشت. (مجمعالفصحاء ج 2 ص 316)
لغت نامه دهخدا
(صَ ئی یَ)
دهی مرکز دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. 20هزارگزی شمال هندیجان 3هزارگزی باختری راه فرعی ده ملا به بندر دیلم. جلگه. گرمسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از رود زهره. محصول غلات. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین ازطایفۀ افشار هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفیحه. (منتهی الارب). رجوع به صفیحه شود، چهار استخوان سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفیره. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفوق. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفیقه. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ملا صفاتی، از شعرائی است که حالا پیدا شده اند. این مطلع از اوست:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت (خود) بر من و رو سوی تو دارد دیده.
(مجالس النفائس ص 79).
و در ص 255 همین کتاب (ترجمه حکیم شاه محمد) این بیت را بدین صورت ثبت کرده:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت سوی من و رو سوی تو دارد دیده.
و آن را از مولانا صفائی مروی داند و گوید از او نور و صفائی مروی است ودر این زمانه تازه پیدا گشته و این مطلع پرصفا از او است..
مولانا صفاتی، از جملۀ شاعران سلطان یعقوب خان است و صفاتی حمیده و سماتی پسندیده داشت و این مطلع ازوست:
سوختم چندانکه بر تن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
(مجالس النفائس ص 303)
لغت نامه دهخدا
(صَفْ فا)
خلف بن احمد بن علی بن لیث صفار. وی به سال 350 پس از ضعف کار سامانیان ولایت سیستان یافت و از عهدۀ ادارۀ آن نیک برآمد و کرمان را از آل بویه بگرفت و ضمیمۀ ولایت خود کرد، و آل بویه دیگر بار آن ولایت را از وی بازستدند و خلف تا به سال 390 در امارت ببود، سپس کار را به پسر خود طاهر واگذارد و در حدود سال 392 درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 293). و رجوع به خلف بن احمد صفار شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کفایت. کفایی. (از فرهنگ فارسی معین).
- واجب کفائی، (در اصطلاح فقه) امری واجب که چون یک یا چند تن آن را انجام دهند اجرای آن از عهدۀ دیگران ساقط شود. مانند نماز میت و جهاد. مقابل واجب عینی مانند نماز و زکوه و روزه و جز آنها. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به واجب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بنفش بسیار روشن. بنفش کم رنگ به رنگ گل کاسنی
لغت نامه دهخدا
(صُ)
علی بن یزید. وی از زکریا بن ابی زایده و جماعتی از مردم کوفه و از او ابوالحسین بن علی بن یزیدحدیث کند. ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آورده گویداز مردم کوفه است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
حسین بن علی بن یزید صدائی اکفانی. وی از عبدالله بن نمیر و ابواسامه و ازهر و پدر او روایت کند. از او محمد بن ادریس رازی مکنی به ابوحاتم به بغداد حدیث شنید. (الانساب سمعانی ص 35 برگ الف)
حسین بن علی بن یزید. وی از وکیع و مردم عراق و از او محمد بن اسحاق سراج مکنی به ابوالعباس حدیث کند. (الانساب سمعانی ص 350 برگ الف)
زیاد بن حرث. ابن ابی حاتم گوید: وی یمانی است و او را صحبت است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وی شاعری است از مردم ادرنه و معاصر سلطان بایزید ثانی و او را دیوانی است. (کشف الظنون ج 1 ص 514)
لغت نامه دهخدا
(صَ ئی یَ)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. این دهستان بین دهستانهای ده ملا و چم شعبان و در کنار خاوری رود زهره واقع و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است. از 10 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن میباشد. آب قرای آن از رود زهره و محصول عمده گندم و جو دیمی است. شغل عمده مردان اغلب زراعت میباشد. از قراء مهم این دهستان، آبادی دربهک دارای 450 تن جمعیت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفائی
تصویر کفائی
منسوب به کفایت، کفایی، واجب کفایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاتی
تصویر صفاتی
بیفروزه دان تنی از گروه بیفروزه دانان منسوب به صفات، پیرو صفاتیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صفیحه، رویه ها سنگ های پهن استخوان های سر شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
فرهنگ لغت هوشیار
رویه رویه ای تخته تخته منسوب به صفایح، طلق یا چیز دیگر که ورقه ورقه باشد: زرنیخ صفایحی عنبر صفایحی
فرهنگ لغت هوشیار
ضدّ عفونی کننده، تمیز کننده، جاروکشی
دیکشنری اردو به فارسی
پاکسازی کردن، تمیز کردن
دیکشنری اردو به فارسی
نمک زدایی، تصفیه آب نمک
دیکشنری اردو به فارسی