جدول جو
جدول جو

معنی صغل - جستجوی لغت در جدول جو

صغل
(صَ غِ)
مرد خرد و حقیرجثۀ لاغر باریک قدم مضطرب خلقت بی آرام بدخوی بدخوار. (منتهی الارب). آنکه بزاد برآمده باشد به تن خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغل
تصویر آغل
جایی در کوه یا خانه که برای جا دادن گوسفندان در شب درست کنند، لانۀ مرغ خانگی، محلی برای اسکان گوسفند، بز و سایر دام ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل
تصویر بغل
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، چمنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغل
تصویر مغل
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغل
تصویر نغل
گود، گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا، برای مثال گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بود سوی نغل باید شد (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغل
تصویر چغل
پوست پینه بسته، شغر، چغر
چین و شکن، چین و چروک در پوست بدن، آژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل
تصویر دغل
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغل
تصویر چغل
سخن چین، نمام، خبرکش، ویژگی کسی که هرگاه خبط و خطایی از کسی ببیند به شخص بالاتر گزارش بدهد یا شکایت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل
تصویر بغل
پهلو، کنار، آغوش، بر
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ ئی یِ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. 76 هزارگزی جنوب خاوری راین، کنار شوسۀ جیرفت به بم. سکنۀ آن 20 تن است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغل
تصویر نغل
گودال، اغل گوسفند در صحرا و کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغل
تصویر مغل
جور تاک آور (جور تاک غله) حاصل دهنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صول
تصویر صول
تاختن، دست درازی، برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمل
تصویر صمل
بیمزای (ابو الهول)، بیت بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صطل
تصویر صطل
سطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعل
تصویر صعل
دراز و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغد
تصویر صغد
پارسی تازی گشته سغد
فرهنگ لغت هوشیار
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغل
تصویر زغل
پارسی تازی گشته دغل نبهرگی، ترفند کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل
تصویر بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغل
تصویر آغل
لانه مرغ خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغو
تصویر صغو
گرایش، زی سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغل
تصویر رغل
سلمه از گیاهان سرمک آکندگی خوشه پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغل
تصویر چغل
چین و شکنج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغل
تصویر تغل
واحد وزن در کردستان معادل 30 من کردستانی
فرهنگ لغت هوشیار
خرد اندام دست و پا کوچولو، بد خوی، ناآرام، بد خوار بد خوراک، نزار ترنجیده پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغل
تصویر شغل
مشغول کردن، بکارواداشتن، حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحل
تصویر صحل
گلو گرفتگی شکستگی آواز شکسته آواز گلو گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقل
تصویر صقل
روشنگری، زدودن کارد و شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغل
تصویر آغل
((غَ یا غُ))
جایی برای گوسفندان و گاوان، لانه مرغ خانگی، لانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغل
تصویر بغل
((بَ))
استر، قاطر، جمع بغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغل
تصویر بغل
((بَ غَ))
پهلو، کنار، جانب، طرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغل
تصویر آغل
سرپناه، لانه مرغی
فرهنگ واژه فارسی سره