جدول جو
جدول جو

معنی صغانی - جستجوی لغت در جدول جو

صغانی
(صَ)
منسوب است به مدینۀ صغانیان. (منتهی الارب). نسبت است به صغان، چغان و در این نسبت صاغانی نیز گفته اند و آن خلطی است. رجوع به صاغان شود
لغت نامه دهخدا
صغانی
(صَ)
فضل بن عباس مکنی به ابوالفضل. از مشاهیر فقها و محدثین است و در فقه و حدیث آثاری معتبر دارد. وی به سال 420 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
صغانی
پارسی تازی گشته چغانی چغانیان منسوب به صغان چغانی
تصویری از صغانی
تصویر صغانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغانی
تصویر مغانی
جا، منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانی
تصویر چغانی
از مردم چغان، برای مثال چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی - ۷/۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
اغنیه، سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ نِ صَ)
ابن محمد بن حسن بن علی بن عدوی عمری مکنی به ابوالعباس و ملقب به رضی الدین صغانی هندی ساکن بغداد بود (555- 650 هجری قمری) و در بغداد درگذشت. او راست: ’الاحکام’ در فقه حنفی و جز آن که در هدیهالعارفین (ج 1 ص 281) و روضات (ص 222) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(فَ)
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست:
دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر
بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر.
(از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
لغت نامه دهخدا
ابن یوسف حذافی صغانی، از بطن حذافه از قضاعه. عبید بن محمد الکشودی از او روایت دارد. (تاج العروس: ح ذ ف)
لغت نامه دهخدا
شاعری عطار از شعرای عصر فاتح اکری، وی وصایای لقمان حکیم را از فارسی به ترکی ترجمه کرده است، (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 635)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از غنا، سرودکننده، (غیاث)، توانگر، مالدار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرد ملازم خدمت، (منتهی الارب)، معربد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغنی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای با اهل و باشندگان. جاهای مسکون: شهری دید از غرایب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف روزگار را ظروف آمده، مغانی آن به انواع انوارمعانی روشن... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ عامیانۀ مغنّیه. (از محیط المحیط) (از دزی). زنان سرودگوی. غناکنندگان و سرایندگان: سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیۀ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 18)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) :
خروش مغانی برآورد زار
فراوان ببارید خون بر کنار.
فردوسی.
مغنی ره باستانی بزن
مغانه نوای مغانی بزن.
نظامی.
و رجوع به مغ و مغان شود
لغت نامه دهخدا
صالح بن یحیی بن بحتر، وی از دودمان امراء مغرب است و در جمع آثار اجداد خویش و تاریخ بلد خود حریص و در اخبار موثق بود، ابن سباط گوید: امیر بزرگ و عالم مشهور به علم و فراست و خداوند عزم و حزم بود و بر اقران خود فائق گشت و علم معرفت کواکب و نجوم و اسطرلاب را بیاموخت و شعر بسرود و تاریخ مرتب ساخت، وی تاریخ بیت تنوخ را بنوشت و بسال 828 هجری قمری حاضر فتوحات قبرس بود، در کتاب اخبار الاعیان فی جبل لبنان ص 242 آرد که بسال 1424 میلادی / 829 هجری قمری ملک برسبای بفرمود تا کشتیهاو لشکریان را آمادۀ فتح قبرس سازند و امرای غرب راگفت که بسوی عماره متوجه شوند، سپس امیر صالح بن یحیی بن صالح بن حسین با صد تن از مصر برفت و لشکریان در صحرای ماغوصا (فماغوستا) فرودآمدند و بدان ناحیت حمله و غارت کردند و اسیر گرفتند و سلطان، امیر صالح رادویست دینار انعام داد و بدو خلعت پوشید و صالح به دمشق و سپس به بلاد خود رفت، از تألیفات اوست: تاریخ بیروت و اخبار الامراء البحتریین من بنی المغرب که بسال 1898 میلادی در مطبعۀ یسوعیین و با تصحیح و حواشی اب لویس شیخو بطبع رسیده است و بار دیگر بسال 1902 میلادی چاپ شده، (معجم المطبوعات ستون 1183)، صاحب معجم المطبوعات وفات وی را در حدود 840 هجری قمری نوشته است
لغت نامه دهخدا
نسبت است به صاغان و آن قریه ای است در مرو نه به صغانیان، چه نسبت بدان صغانی است و گاه این دو با یکدیگر خلط شوند، چنانکه ابوبکر محمد بن اسحاق صغانی را که به صغانیان منسوب است صاغانی گفته اند، (الانساب سمعانی)، و نیز منتهی الارب نسبت به صغانیان را صاغانی دانسته و آن خطاست
لغت نامه دهخدا
(صَ نی ی)
جمع واژۀ صینیّه. (منتهی الارب). ظروف چینی
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
از آلات سرود است. معرب چغانه. (منتهی الارب). چغانه. (مهذب الاسماء) (السامی). کمانچه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فغان. نالان. آنکه فغان کند و ناله سر دهد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دغان که نام جد ابونصر احمد بن عفواﷲ است. (از الانساب سمعانی). رجوع به دغان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از یکدیگر بی نیازی نمودن. (زوزنی). از همدی-گر بی نیاز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی نیاز شدن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، غنی شدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چغان و اهل چغان. منسوب به ’چغان’ که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است. اهل چغان. تنی از مردم چغان. از مردم چغانیان:
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز بر هر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
رازیت جز آن گفت کان چغانی
بلخیت نه آن گفت کان بخاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به چغانیان و صغانی شود، منسوب به خاندان امرای چغانیان. یکتن از افراد خاندان چغانیان که امرای این خاندان سالها در خراسان و ری جبال و دیگر جاهای ایران امارت و حکمروائی داشته اند و احمد بن بکر و احمد بن محمد، ملقّب به فخرالدوله مظفر بن محتاج مکنی به ابوسعد از آن جمله معروفند. و رجوع به چغانیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اغنیّه. سازهایی که بدون نفخ ودم نواخته میشود مثل چنگ و رباب و امثال آنها خلاف مزمار که سازی است که با نفخ دم نواخته شود مثل نی و امثال آن. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
جمع اغنیه، زه سرودها: سرودهایی که همراه با ساز دهنی خوانده میشود جمع اغنیه. سرودها آوازها، سازهایی که بی نفخ دم نوازند (سازهای غیر بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغانی
تصویر تغانی
بی نیازی از هم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چغانه چکانه از ابزار های خنیا کفچکی است که بدان چند زنگوله آویخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غانی
تصویر غانی
بی نیاز توانگر، آوازه خوان سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مغنی، جایباش ها چاره ها منسوب به مغان، شرابی که زردشتیان عمل آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غانی
تصویر غانی
سرود گوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غانی
تصویر غانی
بی نیاز، توانگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
جمع اغنیه، سرودها، آوازها، سازهای غیربادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغانی
تصویر مغانی
((مَ))
جمع معنی، منازل، چاره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغانی
تصویر مغانی
جمع مغینه، زنان سرود، گوی
فرهنگ فارسی معین
افغانی، اهل کشور افغانستان
فرهنگ گویش مازندرانی