دراز گردیدن گردن و عنق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، باردار نگشتن زن و ناقه، مدت سالها، بی آنکه نازا باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عیط. عیاط. رجوع به عیط و عیاط شود، بار گرفتن ناقه سال نخست. (آنندراج)
دراز گردیدن گردن و عنق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، باردار نگشتن زن و ناقه، مدت سالها، بی آنکه نازا باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَیط. عیاط. رجوع به عیط و عیاط شود، بار گرفتن ناقه سال نخست. (آنندراج)
حافظ میرمحمد علی. وی یکی از شعرای هندوستان است و نسب او به امام جعفر صادق علیه السلام پیوندد. یکی از اجداد وی از ایران بخطۀ گجرات هندوستان مهاجرت کرد و صعود در شهر احمدآباد ازآن بلاد متولد شد و در شاهجهان آباد میزیست. ازوست: ز بس که حد نبود وصف دلستان مرا همیشه جنگ بود بازبان دهان مرا شبی ب خانه من گر ترا گذر افتد بجای کعبه پرستند آستان مرا. (قاموس الاعلام ترکی)
حافظ میرمحمد علی. وی یکی از شعرای هندوستان است و نسب او به امام جعفر صادق علیه السلام پیوندد. یکی از اجداد وی از ایران بخطۀ گجرات هندوستان مهاجرت کرد و صعود در شهر احمدآباد ازآن بلاد متولد شد و در شاهجهان آباد میزیست. ازوست: ز بس که حد نبود وصف دلستان مرا همیشه جنگ بود بازبان دهان مرا شبی ب خانه من گر ترا گذر افتد بجای کعبه پرستند آستان مرا. (قاموس الاعلام ترکی)
مرغی است کوچک. فارسی سنگانه و هندی ممولا. ج، صعو و صعاء و صعوات. (منتهی الارب). مرغی است برابر گنجشک که سینۀ سرخ دارد. (غیاث اللغات). آبدارک. (مهذب الاسماء). نژندک مرغی است. (مهذب الاسماء). مرغی است خرد که سری سرخ دارد. (تاج العروس). دال پره. (زمخشری). وصع. (منتهی الارب). سریچه. دختر صوفی. عائشۀ لب جوی. دم سیجه. ترترک. تزندر. تز. تژ. تر: جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ بر سان زغن. رودکی. ز عدل تست بهم باز و صعوه در پرواز ز حکم تست شب و روز را بهم پیوند. (منسوب به رودکی). تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل. منجیک. ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند. منوچهری. شبانگه بس گران باشی بخسبی بی نماز آنگه چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان. ناصرخسرو. دل را به هجر یار صبوری صواب نیست از صعوه ای محال بود صید کرگدن. ادیب صابر. شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی. از تربیت نمودن تو مهتر کریم روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ. سوزنی. معده و حلق ما و نعمت تو طعمه صعوه و گلوی عقاب. انوری. حال ذره به آفتاب رسان راز صعوه بشاهباز فرست. خاقانی. صعوه آمد جان نحیف و تن نزار پای تا سر همچو آتش بیقرار. عطار. ساحرانش بنده بودند و غلام اندر افتادند چون صعوه به دام. مولوی. لیک لقمه ی باز آن صعوه نیست چاره اکنون آب روغن کردنی است. مولوی. بسی نماند که در عهد رای و رأفت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین. سعدی. عقاب آنجا که در پرواز باشد کجا آن صعوه صیدانداز باشد. وحشی. ، شتر مادۀ خردسر. (منتهی الارب)
مرغی است کوچک. فارسی سنگانه و هندی ممولا. ج، صعو و صعاء و صعوات. (منتهی الارب). مرغی است برابر گنجشک که سینۀ سرخ دارد. (غیاث اللغات). آبدارک. (مهذب الاسماء). نژندک مرغی است. (مهذب الاسماء). مرغی است خرد که سری سرخ دارد. (تاج العروس). دال پَرَه. (زمخشری). وَصَع. (منتهی الارب). سریچه. دختر صوفی. عائشۀ لب جوی. دم سیجه. ترترک. تزندر. تز. تژ. تر: جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ بر سان زغن. رودکی. ز عدل تست بهم باز و صعوه در پرواز ز حکم تست شب و روز را بهم پیوند. (منسوب به رودکی). تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل. منجیک. ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند. منوچهری. شبانگه بس گران باشی بخسبی بی نماز آنگه چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان. ناصرخسرو. دل را به هجر یار صبوری صواب نیست از صعوه ای محال بود صید کرگدن. ادیب صابر. شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی. از تربیت نمودن تو مهتر کریم روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ. سوزنی. معده و حلق ما و نعمت تو طعمه صعوه و گلوی عقاب. انوری. حال ذره به آفتاب رسان راز صعوه بشاهباز فرست. خاقانی. صعوه آمد جان نحیف و تن نزار پای تا سر همچو آتش بیقرار. عطار. ساحرانش بنده بودند و غلام اندر افتادند چون صعوه به دام. مولوی. لیک لقمه ی ْ باز آن ِ صعوه نیست چاره اکنون آب روغن کردنی است. مولوی. بسی نماند که در عهد رای و رأفت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین. سعدی. عقاب آنجا که در پرواز باشد کجا آن صعوه صیدانداز باشد. وحشی. ، شتر مادۀ خردسر. (منتهی الارب)
دارو به بینی ریختنی. (منتهی الارب) (آنندراج). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی). ج، سعوطات. دارو که در بینی افکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در بینی کنند و مایع باشد باین اسم نامند و از اختراعات جالینوس است و عودالعطاس نیز به این اسم نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ضریر انطاکی ص 193 شود
دارو به بینی ریختنی. (منتهی الارب) (آنندراج). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی). ج، سعوطات. دارو که در بینی افکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در بینی کنند و مایع باشد باین اسم نامند و از اختراعات جالینوس است و عودالعطاس نیز به این اسم نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ضریر انطاکی ص 193 شود