جدول جو
جدول جو

معنی صعنبی - جستجوی لغت در جدول جو

صعنبی
(صَ نَ با)
قریه ای است به یمامه و ابومحمد بن اسود گوید: در بلاد بنی عامر است و در کتاب فتوح آمده است که عثمان بن عفان، خباب بن ارت را قریه ای در سواد به اقطاع داد که آن را صعنبی می گفتند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ نَ)
عبدالله بن مسلمه بن قعنب الحارثی، مکنی به ابوعبدالرحمن. از اصحاب مالک بن انس است. وی کتاب موطاء مالک بن انس و اصول و فقه او را روایت کرده است. وفات او به سال 221 هجری قمری است. (از ابن الندیم). رجوع به ابن مسلمه (ابوعبدالرحمان) شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آوردن میان اشکنه را و جدا و ممتازکردن سر آن را. (منتهی الارب). و رجوع به صعناب شود، منقبض و ترنجیده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
منسوب به عنب. رجوع به عنب شود، منسوب به عنب که میوه و انگور فروش را می رساند. (از انساب سمعانی).
- بواسیر عنبی، بواسیری است گرد بر سان انگور. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- پردۀ عنبی، پردۀ عنبیه:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
رجوع به عنبیه شود، عنبی، مرواریدی است که عرض او اندکی از عرض مروارید غلطان بیشتر بود. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن: از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صَنَ)
خردسر از مردم و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا