جدول جو
جدول جو

معنی صعنبه - جستجوی لغت در جدول جو

صعنبه
(تَ)
فراهم آوردن میان اشکنه را و جدا و ممتازکردن سر آن را. (منتهی الارب). و رجوع به صعناب شود، منقبض و ترنجیده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعبه
تصویر صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
راست برآمدن شاخ گوسپند سپس آن پیچ خورده مایل شدن آن به جانب گوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ با)
قریه ای است به یمامه و ابومحمد بن اسود گوید: در بلاد بنی عامر است و در کتاب فتوح آمده است که عثمان بن عفان، خباب بن ارت را قریه ای در سواد به اقطاع داد که آن را صعنبی می گفتند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ بَ)
ماده شتر سخت و قوی. (منتهی الارب). الناقه الصلبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ بَ)
یک دانۀ انگور. (منتهی الارب) (آنندراج). واحد عنب، یعنی یک دانه انگور. (ناظم الاطباء). یک حبه انگور. (از اقرب الموارد). ج، عنبات، عنوب، عنب، عنباء، أعناب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آبلۀ ریز که بر اندام انسان برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عنبات. (اقرب الموارد) ، از اعلام است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
معرب انبه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
چاهی است به مدینه. (منتهی الارب). بئر ابی عنبه، چاهی است در نزدیکی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
تأنیث صعب: دابه صعبه، چاروائی سرکش. (منتهی الارب) ، زن تند و سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت:
انا و صعبه فیما تری
بعیدان و الود ود قریب
فالا یکن نسب ثاقب
فعند الفتاه جمال و طیب
لها عند سری بها نخره
یزول بها یذبل او عسیب
فیالقصی الا فاعجبوا
فللوبر صار الغزال الربیب.
(عیون الاخبار ج 4 ص 101).
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(صَنَ)
خردسر از مردم و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبه
تصویر عنبه
یک دانه انگور، جوش که بر تن آدمی بر آید
فرهنگ لغت هوشیار