جدول جو
جدول جو

معنی صعلکه - جستجوی لغت در جدول جو

صعلکه
(تَ)
درویش کردن کسی را، سر ساختن برای اشکنه و برآوردن سر آن را. (منتهی الارب) : صعلک الثریده، جعل لها رأساً و رفع رأسها. (اقرب الموارد) ، فربه کردن تره، شتران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صعلکه
نیازمندی، بی برگی، باریک شدن از مستمندی
تصویری از صعلکه
تصویر صعلکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ لِکَ)
ریه مانندی که شتر وقت مستی از دهان برآرد. (منتهی الارب). شقشقه. (اقرب الموارد) ، زمین نزدیک آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
شتر مادۀ فربه و نیکواندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
خرمابن کج که بیخهای شاخ وی خالی از برگ باشد یا خرمابن کژ بی برگ، باریک و خردسر و گردن از مردم و از درخت خرما و از شترمرغ، خرمادۀ پشم ریخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا