جدول جو
جدول جو

معنی صعفر - جستجوی لغت در جدول جو

صعفر
(صُ فَ)
بیض السمک. (بحر الجواهر). تخم ماهی اشبل. ظاهراً صعقر است. رجوع به صعقر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفر
تصویر صفر
(پسرانه)
نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جعفر
تصویر جعفر
(پسرانه)
جوی بزرگ، نام امام صادق (ع)، نام برادر علی (ع) ملقب به ذوالجناحین و معروف به جعفر طیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفر
تصویر صفر
ماه دوم از سال قمری، پس از محرم و پیش از ربیع الاول، در پزشکی یرقان، گرسنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصفر
تصویر عصفر
رنگ زرد که با آن جامه را رنگ می کنند، گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعتر
تصویر صعتر
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فُ)
گیاهی است که گوشت درشت را زرد و نرم سازد، و تخم آن را قرطم نامند. (منتهی الارب). نباتی است که گوشت رانرم میکند، و آن را بهرمان نیز نامند و تخم آن قرطم است. (از اقرب الموارد). گل کاجیره که به هندی کسنبه گویند، و جامه ای که به رنگ آن سرخ شود، آن را معصفر گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). به پارسی خسق خوانند و به اصفهانی گل کاویشه، و رنگ زعفران نیز گویند، گل کاجیره هم خوانند و آن دو نوع است، بری و بستانی، و طبیعت بستانی گرم است در اول و خشک در دوم، و بری گرم و خشک بود در سوم. (از اختیارات بدیعی). آن را به لغت تازی احریض و خوبع نیز گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). شکوفه ای است. (نزهه القلوب). احریض است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است یک ساله یا دوساله ازتیره مرکبان که دارای ساقه ای به ارتفاع 50 سانتیمتر است. منشاء اولیۀ این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصاً سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای برجسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پائین کاسه و گلهای لوله ای به رنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دستۀ تار نازک در قسمت انتهائی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و مادۀ دیگری به رنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز درآب محلول است به دست آورده اند. دانۀ این گیاه که به کافشه موسوم است شامل 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه می تواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصاً دانه های آن دارای اثر مسهلی است که به صورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف می شود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج می کنند که دارای اثر مسهلی است و سابقاً بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار می گرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است). توضیح اینکه دانۀ این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. و مادۀ رنگین که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ماءالعصفر مشهور است. (فرهنگ فارسی معین: کاجیره). احریض. اصبور. اصفور. اطرقطوس. بهرام. بهرامن. بهرامه. بهرم. بهرمان. پالان زعفران. تاقالا. ترباض. خریع. خسک. خسک دانه. زرد. زردج. زردک. زرده. زعفران کاذب. سکری. فنیفس. قرطم. قنطادوس. کابیج. کاجره. کاجیر. کاچره. کاچوره. کاچیره. کازیره. کاژیره. کاغاله. کافشه. کافیشه. کرکم. گل رنگ. گل زردک. گل قرطم. گل کاغاله. مریق. نقده. و رجوع به کاجیره و قرطم شود.
- عصفر بری، نوع بادآورد آن است. (از فهرست مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن). خلاف بلخی. بهرامج البر. رنف. (الجماهر بیرونی). یکی از گونه های کاجیره است که بطور خودرو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشد. زعفران بیابانی. قرطم بری. کاجیرۀ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین).
، رنگ سرخ. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رنگی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از صفیر. بانگ کننده، دزد. (منتهی الارب) ، مرغی است بددل و منه المثل: اجبن من صافر. (منتهی الارب). ابوالملیح است که قره نامند و بفارسی چکاوک است. (فهرست مخزن الادویه) ، هر مرغ بانگ آور، هر مرغ که شکار نکند، وقولهم: ما بها صافر، یعنی نیست در خانه کسی. (منتهی الارب). ما بالدار صافرٌ، ای احدٌ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یکی از رفقای ایوب است (ایوب 2:11) و چونکه در کتاب ایوب صوفر نعماتی خوانده شده است معلوم میشود که از نعمه بوده است (صحیفۀ یوشع 15:41) که یکی از شهرهای یهود است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
از کلمات تذکاریۀ ابجدی نزد مسلمین مغرب زمین بجای سعفص متداول. رجوع به ذیل برهان قاطع چ دکتر معین ج 1 ص 77 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
لرزه که از بیم یا سردی و جز آن گیرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ)
بیضه های ماهی. (منتهی الارب). و رجوع به صعفر شود
لغت نامه دهخدا
(صَعْ عا)
متکبری که مردمان را بچشم حقارت بنگرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
درختی است مانا به کنار. (منتهی الارب). درختی است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ)
سعتر است که پودینۀ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و رائحۀ آن هوام را گریزاند و تخم آن در جمیع افعال قوی تر. (منتهی الارب). و در ذیل کلمه سعتر آرد: پودینۀ کوهی مفتح و محلل بلغم وریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و خوردن ادویۀ مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج تمام کرم است و دافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب). آویشن، اوشن، یوشن. زعتر. اوریقانس. نضف. اسم گیاهی است که بترکی ککلیک اودی وبه اصفهانی آویشم نامند بری و بستانی است و بستانی را به فارسی مرزه نامند و برگ بری بعضی مدور و قسمی ریزه و طولانی و اقسام او تند و خوشبو و گل همه کبود است، در آخر دوم گرم و خشک و کوهی او گرم و خشک تر و در افعال قوی تر از بستانی و مجفف و مفتح و مقطع و باتریاقیت و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و جگر و ریه از رطوبات و مانع صعودبخارات بدماغ و گل او با سرکه و نمک مسهل سودا و بلغم و خوردن ادویۀ مسهله با آب صعتر مطبوخ مانع مغص و مخرج اقسام کرم و رافع تخمه و عفونت غذا و ترش شدن آن و جهت غثیان و وجع الفؤاد و قولنج ثفلی و ریحی و بلغمی و با ماست جهت قولنج سوداوی مستمری از مجربات و با عسل جهت گزیدن هوام و طبخ او با انجیر جهت ربو و سرفه و با آب کرفس جهت حصاه و عسر بول و با مثل او عناب که با چهارده وزن او آب جوشانیده باشند و بربع رسیده باشد بالخاصیه جهت رقیق کردن خون مجرب و با روغن زیتون جهت انواع مغص و سرکه که در او خیسانیده باشند از آن سکنجبین بسازند یا بتنهائی بنوشند جهت سپرز مجرب و با پنیر تازه جهت تسمین بدن و اکتحال آب او جهت بیاض و قطور او جهت گرانی سامعه و طلای او با عسل جهت تحلیل اورام صلبه و عرق النساء و امثال آن و با روغن زیتون و زیره جهت برآمدگی ناف اطفال و رفع ریاح اندرون ایشان و ضمادمطبوخ او در حمام جهت جرب و حکه و یرقان و مضمضۀ او با سرکه و زیره جهت گریزانیدن هوام مؤثر است. و تخم او در جمیع افعال قوی تر و مفتح سدد و دافع یرقان و مهیج باه و خائیدن آن جهت درد دندان و تحریک اشتهاو روغن او شرباً و ضماداً جهت رعشه و فالج و لرز و درد مفاصل بهترین روغنها و مضر ریه و مصدع محرورین و مصلحش سرکه و قدر شربتش تا پنج مثقال است و مربای او با شکر که بدستور گلقندبسازند جهت منع صعود بخارات بدماغ و نزول آب و تقویت ذهن و نیکو کردن رخسار و سموم هوام و سایر امراض قوی الاثر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(صُ عُرْ رُ)
صعرور است. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
نام زنی است، بطنی است از بنی ثعلبیه و ایشان را بنوالسعلاه گویند، اسب شمر بن حارث ضبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ یْ یُ)
پیچیده شدن گردن، رسانیدن خران را بیم و پراکنده کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
خاک آلود گردیدن و در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ در خاک. (از اقرب الموارد) ، بر زمین زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن وحشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صعار
تصویر صعار
خود بزرگ بین
فرهنگ لغت هوشیار
سیسنبر، مرز نگوش، آویشن شیرازی، سپرغم از گیاهان سیسنبر، گونه ای مرزنگوش که آن را مرزنگوش وحشی نامند. یا صعتر رسمی. آویشن شیرازی. یا صعتر هندی. ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعفه
تصویر صعفه
لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعقر
تصویر صعقر
تخم ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
دانه چین: مرغ، دزد، شباویز نگونسار مرغی است که دو پای خود را به شاخه بندد و خود را سرازیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
گل کاجیره بهرام کابیشه، سرخ چون جامه سرخ رنگ کرده شده در فرهنگ لاروس این واژه تازی گشته (معرب) دانسته شده و آن را برابر با رنگ زرد دانسته اند گل کاشفه گل کاجیره، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعفر
تصویر جعفر
نهر، رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفر
تصویر صفر
خالی و تهی، مرد بی چیز ماه دومین از ماههای عربی پس از محرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعف
تصویر صعف
لرزه گرفتن به لرزه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفر
تصویر تعفر
در خاک غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعفر
تصویر جعفر
((جَ فَ))
رود، نهر، ماده شتر پر شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفر
تصویر صفر
زفر
فرهنگ واژه فارسی سره