جدول جو
جدول جو

معنی صطر - جستجوی لغت در جدول جو

صطر
(صَ طَ)
بزغالۀ یکساله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفر
تصویر صفر
(پسرانه)
نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شطر
تصویر شطر
پاره ای از چیزی، جزء، پاره، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطر
تصویر قطر
مس، مس گداخته، نوعی مس، نوعی برد یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صور
تصویر صور
صورتها، چهره ها، جمع واژۀ صورت
صور فلکی: در علم نجوم صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر
تصویر بطر
شیشۀ استوانه شکل و دهان تنگ برای نوشابه یا مایع دیگر، بطری
یکی از نقش های نامطلوب و بد در قاپ بازی
بطر آوردن: در قمار ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطر
تصویر فطر
گشودن و باز کردن روزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطر
تصویر مطر
باران، کنایه از اشک
فرهنگ فارسی عمید
(صِ طَ)
مخفف اصطرخ است:
چودر کام او دید گردنده چرخ
ببخشید دارابگرد و صطرخ.
فردوسی.
رجوع به استخر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
کلمه یونانی بمعنی ترازو. (از برهان). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ صطر و صطر. (منتهی الارب). رجوع به صطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرر)
مصرور: حافر مصطر، سم تنک یا ترنجیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطر
تصویر بطر
سخت شادی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدر
تصویر صدر
بالای مجلس، مقدم، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صطرلاب
تصویر صطرلاب
بنگرید به اسطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخر
تصویر صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه نارس، جمع صره، همیان ها همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر، جمع صرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صطل
تصویر صطل
سطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفر
تصویر صفر
خالی و تهی، مرد بی چیز ماه دومین از ماههای عربی پس از محرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحر
تصویر صحر
پختن به جوش آوردن سرخابی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صار
تصویر صار
سایه دار پر شاخ و برگ: درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطر
تصویر شطر
نصف هر شیئی، جز، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطر
تصویر حطر
گادن زن، زه کردن کمان، افتادن بر زمین، تراشیدن، بر زمین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطر
تصویر اطر
اتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطر
تصویر سطر
نوشتن، خط، رسته از چیزی، یک خط نوشته ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفر
تصویر صفر
زفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطر
تصویر سطر
رج، رده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صبر
تصویر صبر
شکیب، شکیبایی، بردباری، درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره