جدول جو
جدول جو

معنی صریمه - جستجوی لغت در جدول جو

صریمه
(صَ مَ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 37 هزارگزی شمال خاوری شادگان. کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان. دشت. گرمسیر مالاریائی. سکنه 150 تن. آب آن ازرود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت وحشم داری، صنایع دستی ایشان عبابافی است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
صریمه
آهنگیدن (قصد کردن)، آهنگ (قصد)، توده ریگ، پاسی از شب عزیمت بر کاری و نیک دل نهادن بر آن، قطع کردن کاری، عزیمت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریمه
تصویر کریمه
(دخترانه)
مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
گرانبها، برای مثال احجار کریمه، شریف، بزرگوار (زن)، هر یک از آیه های قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صریمت
تصویر صریمت
عزیمت، حرکت کردن به سوی جایی، رفتن، عازم شدن، قصد، آهنگ، سحر، افسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
پولی که از مجرم گرفته می شود، مجازات نقدی، کنایه از مجازات، گناه، بزه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ مَ)
وقعه صلیمه، جنگ سخت از بیخ برکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شبه جزیره ای است در جنوب روسیۀ شوروی و در شمال دریای سیاه کنار دریای آزوف به مساحت 26000 کیلومتر مربع. شهرهای عمده آن عبارتند از: سباستوپول و سمفروپول. این ناحیه از نواحی بسیار خوش آب و هوای کنارۀ دریای سیاه است
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ریگ توده ای است مربنی فزاره را، و یا موضعی است. (منتهی الارب). رملی است و آن را آبی است بنام عبسیّه و گویند آن رمله ای است ازآن بنی سعد و برخی آن را برای بنی فزاره دانسته اند. و نیز گویند آن شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
پدر قبیله ای از قضاعه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دودج ودادیان بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 15هزارگزی خاور شیراز و یکهزارگزی راه فرعی شیراز به خرامه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
شاخ خشک از خرما. (منتهی الارب) ، نان تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ رَ)
تنگ خوی. کوتاه عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمۀ شما و کریمۀ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقۀ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44) ، خاتون بیگم. (ناظم الاطباء) ، نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء) : مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین).
- احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف).
، هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیۀکریمه، آیات کریمه
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
درهم نقد کرده شده، آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
میش سرمازده. ج، صراید. (منتهی الارب). النعجه التی قد انحلها البرد و اضربها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
تأنیث صریح. خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب). رجوع به صریح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ می یَ)
معرب سرمایۀ فارسی. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بحیر بن ورقا، وی از تمیم و از اشراف دلیر عصر اموی است. او باامیه بن عبدالله امیر خراسان بود. سپس در یکی از جنگهابه مهلب پیوست. به سال 81 هجری قمری صعصعه بن حرب عوفی او را غیلهً به خراسان بکشت. (الاعلام زرکلی ص 139)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
نان تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بنت احمد المروزی است و یکی از شیوخ بنام احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی خطیب بغداد صحیح بخاری را در مدت پنج روز نزد این زن خواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سنگ سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. مؤنث کریم. ج، کرائم، کریمات. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کرام. (اقرب الموارد) ، زن صاحب کرم. زن بخشنده. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب کرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد بسیارکرم و التاء للمبالغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
پلید شدن آب، چغزلاوه برآمدن بر آب، برگردیدن رنگ آب، موافق شدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایمه
تصویر صایمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریحه
تصویر صریحه
مونث صریح بی آمیغ، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریفه
تصویر صریفه
لواش لباش گونه نان نازک، شاخه خشک کویک (نخل)، زمین نادرویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریمت
تصویر صریمت
عزیمت بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریمه
تصویر حریمه
بی روزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
گناه، بسیار شر، گناه جنایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
((کَ مِ یا مَ))
زن صاحب کرم، زن نیک خوی، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صریمت
تصویر صریمت
((صَ مَ))
دل بر انجام کاری نهادن، عزم جزم کردن، توده ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
((جَ مِ))
تاوان نقدی که از مجرم گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریمه
تصویر جریمه
تاوان
فرهنگ واژه فارسی سره