از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کرده و گوید: معرب جرمنگان است
از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کرده و گوید: معرب جرمنگان است
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، بادرونه، بادرویه، بادرَنجبویه
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است. (برهان) (آنندراج). ترنگان و بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). در کتب طبی بادرنجبویه هم میگویند و عوام آنرا گیاه قوان نامند، رایحه ای خوش و قریب به ترنج دارد. (ازفرهنگ شعوری ج 1 ورق 308 الف) از اقسام ریحان و گیاه خوشبویی است و بادرنجبویه و بادرنبویه و بادربویه هم میگویند چنین است در اختیارات بدیعی. (شعوری ایضاً ج 1 ورق 287 ب). نوعی از بادرنجبویه است که بجای سبزی میخورند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بقلۀ اترجیه. (تحفۀ حکیم مؤمن). نام عامیانۀ بادرنجبویه است. (لکلرک ج 1 ص 184). و رجوع به بادرنجبویه و لکلرک ج 1 ص 183 و 310 شود، کرفس. (ناظم الاطباء)
معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است. (برهان) (آنندراج). ترنگان و بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). در کتب طبی بادرنجبویه هم میگویند و عوام آنرا گیاه قوان نامند، رایحه ای خوش و قریب به ترنج دارد. (ازفرهنگ شعوری ج 1 ورق 308 الف) از اقسام ریحان و گیاه خوشبویی است و بادرنجبویه و بادرنبویه و بادربویه هم میگویند چنین است در اختیارات بدیعی. (شعوری ایضاً ج 1 ورق 287 ب). نوعی از بادرنجبویه است که بجای سبزی میخورند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بقلۀ اترجیه. (تحفۀ حکیم مؤمن). نام عامیانۀ بادرنجبویه است. (لکلرک ج 1 ص 184). و رجوع به بادرنجبویه و لکلرک ج 1 ص 183 و 310 شود، کرفس. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان شیب کوه زاهدان بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری فسا و 5هزارگزی شوسۀ فسا به جهرم. این ده در دامنه واقع و گرمسیر است. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، خرما، انار، لیمو. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی قالی بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شیب کوه زاهدان بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری فسا و 5هزارگزی شوسۀ فسا به جهرم. این ده در دامنه واقع و گرمسیر است. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، خرما، انار، لیمو. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی قالی بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه. جلگه، معتدل. آب از قنات و محصول آن غلات، بادام، صیفی، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه. جلگه، معتدل. آب از قنات و محصول آن غلات، بادام، صیفی، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان. کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 191 تن سکنه. آب آنجا از رود کر. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان. کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 191 تن سکنه. آب آنجا از رود کر. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه). گرانی ببردم ز درگاهش ایرا مرید سبکدل گرانجان نباشد. خاقانی. شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد). باد سبکروح بود در طواف خود تو گرانجان تری از کوه قاف. نظامی. حریف گرانجان ناسازگار چو خواهد شدن، دست پیشش مدار. سعدی (گلستان). ، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). گرانجانی که گفتی جان نبودش به دندانی که یک دندان نبودش. نظامی. ، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) : توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، خسیس. لئیم. پست. بخیل: تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردند سوی شه نهانی. نظامی. ای گرانجان خوار دیدستی ورا زآنکه بس ارزان خریدستی ورا. مولوی. درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه). گرانی ببردم ز درگاهش ایرا مرید سبکدل گرانجان نباشد. خاقانی. شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد). باد سبکروح بود در طواف خود تو گرانجان تری از کوه قاف. نظامی. حریف گرانجان ناسازگار چو خواهد شدن، دست پیشش مدار. سعدی (گلستان). ، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). گرانجانی که گفتی جان نبودش به دندانی که یک دندان نبودش. نظامی. ، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) : توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست. حافظ. ، خسیس. لئیم. پست. بخیل: تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردند سوی شه نهانی. نظامی. ای گرانجان خوار دیدستی ورا زآنکه بس ارزان خریدستی ورا. مولوی. درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 22هزارگزی جنوب باختری سراب و 10هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه است و معتدل و دارای 888 سکنه. آب آن از نهر و چاه است و محصول آن غلات و بزرک. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 22هزارگزی جنوب باختری سراب و 10هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه است و معتدل و دارای 888 سکنه. آب آن از نهر و چاه است و محصول آن غلات و بزرک. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ارزنگان. ارذنکان. (معجم البلدان). شهریست به روم. (منتهی الأرب). شهریست طیب و مشهور و نزه و پرنعمت و جمعیت. و آن از بلاد ارمینیه است و واقع است بین بلادالروم و خلاط نزدیک به ارزن الروم و غالب اهل آن ارمنی باشند و مسلمانان نیز در آنجا سکنی دارند و ایشان از اعیان شهر بشمار روند و شرب خمر و فسق در آنجا ظاهر و شایع است و یاقوت گوید من کسی (ازعلماء) را منسوب بدان نیافتم. (معجم البلدان). این شهر در ارمنستان ترکیه در کنار قره سو است و دارای 17000 تن سکنه و محصول آن پوست و منسوجات پشمی است. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 228 و عیون الانباء ج 2 ص 207 و حبط ج 2 ص 141، 158، 163، 167، 186، 187، 203، 204، 347، 386 و تاریخ مغول ص 134، 135، 146، 344 و تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ترجمه رشید یاسمی ص 16، 42، 50، 60، 61، 63 و قاموس الاعلام ترکی شود
ارزنگان. ارذنکان. (معجم البلدان). شهریست به روم. (منتهی الأرب). شهریست طیب و مشهور و نزه و پرنعمت و جمعیت. و آن از بلاد ارمینیه است و واقع است بین بلادالروم و خلاط نزدیک به ارزن الروم و غالب اهل آن ارمنی باشند و مسلمانان نیز در آنجا سکنی دارند و ایشان از اعیان شهر بشمار روند و شرب خمر و فسق در آنجا ظاهر و شایع است و یاقوت گوید من کسی (ازعلماء) را منسوب بدان نیافتم. (معجم البلدان). این شهر در ارمنستان ترکیه در کنار قره سو است و دارای 17000 تن سکنه و محصول آن پوست و منسوجات پشمی است. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 228 و عیون الانباء ج 2 ص 207 و حبط ج 2 ص 141، 158، 163، 167، 186، 187، 203، 204، 347، 386 و تاریخ مغول ص 134، 135، 146، 344 و تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ترجمه رشید یاسمی ص 16، 42، 50، 60، 61، 63 و قاموس الاعلام ترکی شود
خرۀ ارسنجان، بلوکی است میانۀ مشرق وشمال شیراز محدود از جانب مشرق به آبادۀ طشک و از سمت شمال ببلوک کمین و از طرف مغرب بنواحی مرودشت و از جنوب ببلوک کربال. درازای آن از نجف آباد تا قصبۀارسنجان پنج فرسنگ. پهنای آن از قلاه خار تا جلودر، سه فرسنگ. هوای این بلوک سرد مایل به اعتدال. انار و انجیر را نیکو پروراند. در فارس انار ارسنجان و رب انارش در لطافت و چاشنی ضرب المثل است. شکارش آهو و بزو پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و کبوتر است. آبش از کاریز و چشمۀ شیرخان. زراعت، گندم و جو و پنبه و شلتوک و کنجد و خشخاش است و قصبۀ این بلوک رانیز ارسنجان گویند. و بمسافت شانزده فرسنگ از شیرازدور است. طول آن از گری نیچ، پنجاه وسه درجه و... دقیقه عرض آن از خط استوا 30 درجه و... دقیقه. انحراف قبلۀ مسلمانی آن از نقطۀ جنوب بجانب مغرب... درجه و... دقیقه است. عموم خانه های آن خشت خام و گل و چوب است و شمارۀ آنها نزدیک بهزار درب خانه است و گرداگرد این قصبه را باغستان فراگرفته. بیشتر درختش انار است و در سال هزار و هشتاد حاجی سعید ارسنجانی مدرسه ای در این قصبه از آجر و گچ ساخته و نصف از مزرعۀ صالح آباد و ربع از حسین آباد و ثلث از جمال آباد و نصف از علی آباد واقعات در این بلوک و حصۀ معینی از آب و زمین خارج قصبه را وقف آن مدرسه کرده و تا کنون بوقفیت و در تصرف متولی آن باقی است و معیشت مدرس و طلبه و تعمیر مدرسه را بوجهی لایق میرساند. (فارسنامۀ ناصری). ارسنجان، در جنوب بوانات و مشهد مرغاب واقع و از بلوکات ولایات خمسۀ فارس است. طول آن 30 و عرض 18هزار گز است. حد شمالی کمین و حد جنوبی کرمان و حد شرقی آبادۀ طشک وحد غربی مرودشت. آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 9000 تن. مرکز آن ارسنجان و عده قری 24 است. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان صص 240-241)
خرۀ ارسنجان، بلوکی است میانۀ مشرق وشمال شیراز محدود از جانب مشرق به آبادۀ طشک و از سمت شمال ببلوک کمین و از طرف مغرب بنواحی مرودشت و از جنوب ببلوک کربال. درازای آن از نجف آباد تا قصبۀارسنجان پنج فرسنگ. پهنای آن از قلاه خار تا جلودر، سه فرسنگ. هوای این بلوک سرد مایل به اعتدال. انار و انجیر را نیکو پروراند. در فارس انار ارسنجان و رب انارش در لطافت و چاشنی ضرب المثل است. شکارش آهو و بزو پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و کبوتر است. آبش از کاریز و چشمۀ شیرخان. زراعت، گندم و جو و پنبه و شلتوک و کنجد و خشخاش است و قصبۀ این بلوک رانیز ارسنجان گویند. و بمسافت شانزده فرسنگ از شیرازدور است. طول آن از گری نیچ، پنجاه وسه درجه و... دقیقه عرض آن از خط استوا 30 درجه و... دقیقه. انحراف قبلۀ مسلمانی آن از نقطۀ جنوب بجانب مغرب... درجه و... دقیقه است. عموم خانه های آن خشت خام و گل و چوب است و شمارۀ آنها نزدیک بهزار درب خانه است و گرداگرد این قصبه را باغستان فراگرفته. بیشتر درختش انار است و در سال هزار و هشتاد حاجی سعید ارسنجانی مدرسه ای در این قصبه از آجر و گچ ساخته و نصف از مزرعۀ صالح آباد و ربع از حسین آباد و ثلث از جمال آباد و نصف از علی آباد واقعات در این بلوک و حصۀ معینی از آب و زمین خارج قصبه را وقف آن مدرسه کرده و تا کنون بوقفیت و در تصرف متولی آن باقی است و معیشت مدرس و طلبه و تعمیر مدرسه را بوجهی لایق میرساند. (فارسنامۀ ناصری). ارسنجان، در جنوب بوانات و مشهد مرغاب واقع و از بلوکات ولایات خمسۀ فارس است. طول آن 30 و عرض 18هزار گز است. حد شمالی کمین و حد جنوبی کرمان و حد شرقی آبادۀ طشک وحد غربی مرودشت. آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 9000 تن. مرکز آن ارسنجان و عده قری 24 است. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان صص 240-241)