دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. در 10000گزی جنوب لطف آباد، سرراه اتومبیل رو دره گز. جلگه. معتدل. سکنه آن 338 تن است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. در 10000گزی جنوب لطف آباد، سرراه اتومبیل رو دره گز. جلگه. معتدل. سکنه آن 338 تن است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
بی پوست تنک برآمدن خایه. بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجه بیضها، یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از مادۀ غرق می باشد. (از منتهی الارب)
بی پوست تنک برآمدن خایه. بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجه بیضها، یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از مادۀ غرق می باشد. (از منتهی الارب)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 37هزارگزی شمال باختری تربت جام کنار راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 285 تن می باشد که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک بوده و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 37هزارگزی شمال باختری تربت جام کنار راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 285 تن می باشد که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک بوده و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)