دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
تیزدو. صاحب سندبادنامه در وصف اسب آرد: آهن سم، فولادرگ، صاعقه انگیز، صرصرتک. (سندبادنامه ص 252). با بارۀ صرصرتک او روزملاقات در رزم بود کوشش او، دشمن کاهست. سوزنی
تیزدو. صاحب سندبادنامه در وصف اسب آرد: آهن سم، فولادرگ، صاعقه انگیز، صرصرتک. (سندبادنامه ص 252). با بارۀ صرصرتک او روزملاقات در رزم بود کوشش او، دشمن کاهست. سوزنی
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 14500گزی باختر ورزقان و 5هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سردسیر و دارای 315تن سکنه است. از چشمه و رود خانه اهرچای مشروب میشود. محصولاتش غلات و سیب زمینی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. هنر دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 14500گزی باختر ورزقان و 5هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سردسیر و دارای 315تن سکنه است. از چشمه و رود خانه اهرچای مشروب میشود. محصولاتش غلات و سیب زمینی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. هنر دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان) (آنندراج). خشمناک. (غیاث) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری. خاقانی. او سرگران با گردنان من در پیش برسرزنان دلها دوان دندان کنان دامن بدندان دیده ام. خاقانی. خاقانیا ز دل سبکی سرگران مباش کو هرکه زادۀ سخن تست خصم تست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 830). هرکه ترا بنده وار سر ننهد چون فلک دان که حقیقت شده ست بخت بر او سرگران. ؟ (از راحهالصدور راوندی). جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست. سعدی. ، متکبر. (برهان) (شرفنامه) (غیاث) ، مخمور و بیدماغ. (آنندراج). خمارزده. مست. (غیاث) : دماغ نیوشنده را سرگران ز نوش می و رود رامشگران. نظامی. یکی سرگران وآن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست. سعدی. ندیدم کسی سرگران از شراب مگر هم خرابات دیدم خراب. سعدی. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب وسرمست از شرابت دیدمی. سعدی. هرکه چون نرگس شد ازجام خلافت سرگران لاله وار اول قدح دادش فلک از درد دن. سلمان ساوجی. ، درد سر و ملالت. (برهان). سرگرانی، ملول. (غیاث)
دو کرانۀ پیشانی و از آنجاست ابتدای هر دو نزعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بصیغۀ تثنیه دو کرانه از پیشانی، یعنی آنجایی که ابتدای بی مویی و نزعه است. (ناظم الاطباء)
دو کرانۀ پیشانی و از آنجاست ابتدای هر دو نزعه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بصیغۀ تثنیه دو کرانه از پیشانی، یعنی آنجایی که ابتدای بی مویی و نزعه است. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب). صرصران. رجوع به صرصران شود، اشتر که پدر او بختی (یعنی خراسانی) بود و مادر عربی. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). ج، صرصرانیات. (مهذب الاسماء). شتر مجنس میان بختی و عربی یا شتر بزرگ دوکوهانه. (منتهی الارب)
نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب). صرصران. رجوع به صرصران شود، اشتر که پدر او بُختی (یعنی خراسانی) بود و مادر عربی. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). ج، صرصرانیات. (مهذب الاسماء). شتر مجنس میان بختی و عربی یا شتر بزرگ دوکوهانه. (منتهی الارب)
استخوان ران که بر آن گوشت بسیار باشد قسمت پر گوشت ران گوسفند و گاو و غیره لمبر: بر ماده شد تیزو بگشاد دست (شست) بر شیر با گرد رانش بخست. یا گرد ران با گردن است. (مثل)، یعنی قصاب باید گرد ران را با گردن تواما بفروشد: دست بر رانش نهادم مشت زد بر گردنم این مثل با یادم آمد گرد ران با گردن است (سوزنی)
استخوان ران که بر آن گوشت بسیار باشد قسمت پر گوشت ران گوسفند و گاو و غیره لمبر: بر ماده شد تیزو بگشاد دست (شست) بر شیر با گرد رانش بخست. یا گرد ران با گردن است. (مثل)، یعنی قصاب باید گرد ران را با گردن تواما بفروشد: دست بر رانش نهادم مشت زد بر گردنم این مثل با یادم آمد گرد ران با گردن است (سوزنی)