جدول جو
جدول جو

معنی صرخد - جستجوی لغت در جدول جو

صرخد
(صَ خَ)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است:
و لذّ کطعم الصرخدی ترکته
بارض العدی من خشیه الحدثان.
(معجم البلدان).
شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرود
تصویر صرود
شهرهایی که هوای آن ها بسیار سرد باشد، سرزمین های سرد، سردسیر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ خَ)
نجم الدین حمزه بن عابد صرخدی. ابن ابی اصیبعه از وی روایت کرده است. (عیون الانباء ج 12 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ دی یَ)
شرابیست منسوب به صرخد. و هو موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
کوهی است بشام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرمازده شدن. (منتهی الارب) ، پشت ریش گردیدن اسب. (منتهی الارب). زخم شدن موضع زین، پاره پاره برآمدن مسکۀ مشک. (منتهی الارب) ، بازماندن دل کسی از کسی و سرد شدن. (منتهی الارب) ، درآمدن تیر و درگذشتن. (منتهی الارب). گذارده شدن تیر، خطا کردن تیر. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) ، سرما یافتن
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
معرب سرد. بسیار سرد.
- یوم صرد، شدیدالبرد. (اقرب الموارد).
، مرد توانا بر سرما. (منتهی الارب) ، سرمازده. (مهذب الاسماء). الضعیف علی البرد. (از اقرب الموارد) ، فرس صرد، اسب پشت ریش، لبن صرد، شیر پریشان و پراکنده شده که بهم نشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابن شمیل بن ملیل بن عبدالله بن ابی بکر بن کلاب کلابی. ادراک پیغمبر کرد، و نام فرزندش عبدالرحمان در کتب فتوح یاد شده و محدث مشهور (عبدبن سلیمان کلابی) شیخ بخاری از نوادگان اوست. ابن سعد او را در ترجمه عبده یاد کرده گوید: اسلام رادرک کرد و اسلام آورد. (الاصابه ج 3 ص 259 قسم سوم)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
ابن عبدالله ازدی. ابن حبان او را جرشی خوانده گوید: صحبت داشته. ابن اسحاق در مغازی گفته: صرد بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد و پیغمبر او را بر مسلمانان قوم خود امیر قرار داد و دستور جهاد مشرکان داد و سپس داستان دراز آن را نقل کرده گوید: و این به سال دهم هجرت بود. واقدی آرد: وقتی پیغمبر درگذشت صرد حاکم جرش بود. ابن شاهین و ابن سعد نیز او را یاد کرده اند. (الاصابه ج 3 ص 241 قسم اول). و در این سال (سال دهم هجرت) وفد ازد بریاست صرد با ده و اند تن بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد و پیغمبر او را بریاست مسلمانان قوم خود امارت داد و وی را بجنگ مشرکان فرمان داد. صرد طائفۀ خثعم را در شهر جرش یک ماه محاصره کرد و سپس بصورت فرار عقب نشست و همینکه آنها از حصار بیرون آمدند دوباره بازگشت و بسیاری از ایشان را بکشت. اما مردم جرش در این وقت دو تن نماینده بنزد پیغمبر فرستاده بودند که با وی مذاکره کنند، پیغمبر خبر حرکت صرد را به ایشان داد و چون بازگشتند دیدند همان روز که پیغمبر خبر داده است یاران ایشان کشته شده اند. پس بمدینه بازگشته همگی مسلمان شدند و پیغمبر از ایشان حمایت کرد. (امتاع الاسماع ص 505). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صُرَ)
مرغی است که گنجشک را شکار کند. بفارسی ورکاک است. (منتهی الارب). شیر گنجشک. (زمخشری). کرکسه. (ربنجنی). مرغی است بزرگ سر که گنجشک را صید کند. (غیاث). سبزگرا. بزک. کزند. ستوچه. کاک. (ترجمه شافیه غیاث). ج، صردان. (زمخشری) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). طائر ابیض البطن اخضرالظهر ضخم المنقار یصطاد العصافیر، یصفر لکل طائر یرید صیده و هو طائر صام ﷲ تعالی. (منتهی الارب). و یجمع علی صردان. قال ابن قتیبه: و سمی صرداً، حکایه لصوته. و سمی الواق بکسر القاف، و کنیته ابوکثیر. و هو طائر فوق العصفور نصفه ابیض و نصفه اسود، ضخم الرأس ضخم المنقار و البراثن، لایری الا فی شعفه او شجره بحیث لایقدر علیه احد، و له صفیر مختلف. و من شأنه انه یصید العصافیر و ما فی معناها، فیصفر لکل طیر یرید صیده بلغته، یدعوه الی التقرب منه، فیثب علیه فیأکله، و العرب تتشأم به تنفر من صیاحه و هو مما وردت الشریعه بالنهی عن قتله. (صبح الاعشی ج 2 ص 80) ، پشت اسب بعد از به شدن جراحت. سپیدی پشت ریش اسب که بعد از به شدن بماند. (منتهی الارب). نشان ریش اشتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ)
نام شهری است به مجاورت سیستان. معرب آن رخج است. (یادداشت مؤلف). نام عامیانۀ شهر رخج است. (دهار). رخد ناحیتی است آبادان و با نعمت بسیار و او را ناحیتی است جدا و فنجوانی قصبۀ رخد است. (حدود العالم). و رجوع به فهرست تاریخ سیستان و دزی ج 1 ص 518 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 377، 479، 481، 483 و رخج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُ)
نیک گرم شدن روز و غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُءْ)
سوختن چیزی را آفتاب. (منتهی الارب). گرمای آفتاب در کسی اثر کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن گنجشک، بانگ کردن کلاکموش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خرمابن تنهاگانه (؟) پوست رفته. (منتهی الارب) ، حرﱡ صاخدٌ، گرمای سخت، واحدٌ فاحدٌ صاخد، از اتباع است. (منتهی الارب) ، یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
موضعی است در زمین یمن
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابن صرد، مکنی به ابونعیم. تابعی است. تابعی عنوانی است که در تاریخ اسلامی به مسلمانان نسل دوم داده می شود، کسانی که پیامبر اسلام را ندیدند اما با صحابه معاشرت داشتند. تابعین از نظر علمی، دینی و اخلاقی در مرتبه بالایی قرار داشتند و بسیاری از آنان شاگرد مستقیم بزرگان صحابه بودند. نقش آن ها در تدوین احادیث، احکام فقهی و تفاسیر قرآنی غیرقابل انکار است و آثارشان تا به امروز مورد استفاده قرار می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در هیجده هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 1449 تن سکنه است. از رودخانه مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را)
ابر تنک بی آب و باران. (منتهی الارب). ابر تنک بی آب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است در نزدیکی رحرحان، بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان را. (معجم البلدان)
نصر گوید: هضبه ای است به حریز حوأب در دیار کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نعت فاعلی است از صرد. (معجم البلدان). رجوع به صرد شود
لغت نامه دهخدا
(صُرْ رَ)
ابر تنک بی آب. (منتهی الارب). الغیم الرقیق لا ماء فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سردسیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : صرمایش نه سرمای صرود که زمهریرآن تگرگ از دماغ ریزد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 9)
لغت نامه دهخدا
ابن علی بن سلیمان صرخدی خطیب. در رجب 701 هجری قمری در قاهره درگذشت. (دررالکامنه ج 2 ص 24)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرد
تصویر صرد
بنای عالی، کاخ و بمعنی سرما و سردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراد
تصویر صراد
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخه
تصویر صرخه
افغان و بانگ، فریاد کردن، بانگ نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخی
تصویر صرخی
سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرود
تصویر صرود
پارسی تازی گشته سرد سیر جمع صرد سرد سیرها مقابل جروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخد
تصویر صاخد
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
((صُ))
سرخ
فرهنگ فارسی معین