ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب، برای مثال به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی - ۵۹۴)
ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب، برای مِثال به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی - ۵۹۴)
عربی آن صراحیّه. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب: صراحی در آن بزم خون میگریست که زاینها یکی هم نخواهند زیست. فردوسی. نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها نه تله بلکه حجرۀ خوش بساط اوکند تا پله. عسجدی. آدم چو صراحی بود و روح چو می قالب چو نی و روان صدائی در نی. خیام. آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر. خاقانی. چهرۀ من جام و چشم من صراحی کن که من چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند. خاقانی. بزبان صراحی و لب جام هاتف صبح را جواب دهید. خاقانی. گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته. خاقانی. چون خون سیاوشان صراحی خوناب دل از دهان فروریخت. خاقانی. ساقی بر من چو جام روشن بنهاد جانم بهوای خدمتش تن بنهاد عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود حالی چو پیاله دید گردن بنهاد. کمال اسماعیل. شاید که چون صراحی خونم همی خورند زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم. کمال اسماعیل. مصحف و شمشیر بینداخته جام و صراحی عوضش ساخته. نظامی. صراحی چون خروسی سازکرده خروسی کو بوقت آواز کرده. نظامی. صراحی های لعل از دست ساقی بخنده گفت باد این عیش باقی. نظامی. صراحی را ز می پر خنده میداشت بمی جان و جهان را زنده میداشت. نظامی. بسی که با خویشتن بگوئی راز چون صراحی به اشک بیجاده. سعدی. در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینۀ غزل است. حافظ. سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید. وحشی. لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی از دور چون صراحی گردن دراز کرده. شاهی
عربی آن صراحُیّه. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب: صراحی در آن بزم خون میگریست که زاینها یکی هم نخواهند زیست. فردوسی. نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها نه تله بلکه حجرۀ خوش بساط اوکند تا پله. عسجدی. آدم چو صراحی بود و روح چو می قالب چو نی و روان صدائی در نی. خیام. آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر. خاقانی. چهرۀ من جام و چشم من صراحی کن که من چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند. خاقانی. بزبان صراحی و لب جام هاتف صبح را جواب دهید. خاقانی. گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته. خاقانی. چون خون سیاوشان صراحی خوناب دل از دهان فروریخت. خاقانی. ساقی بر من چو جام روشن بنهاد جانم بهوای خدمتش تن بنهاد عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود حالی چو پیاله دید گردن بنهاد. کمال اسماعیل. شاید که چون صراحی خونم همی خورند زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم. کمال اسماعیل. مصحف و شمشیر بینداخته جام و صراحی عوضش ساخته. نظامی. صراحی چون خروسی سازکرده خروسی کو بوقت آواز کرده. نظامی. صراحی های لعل از دست ساقی بخنده گفت باد این عیش باقی. نظامی. صراحی را ز می پر خنده میداشت بمی جان و جهان را زنده میداشت. نظامی. بسی که با خویشتن بگوئی راز چون صراحی به اشک بیجاده. سعدی. در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینۀ غزل است. حافظ. سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید. وحشی. لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی از دور چون صراحی گردن دراز کرده. شاهی
شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
از صراحیه: تنگ به شکل حیوانات تکوک قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب
از صراحیه: تنگ به شکل حیوانات تکوک قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
جمع ذراح و ذروح. نوعی حشره بالدار برنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد آلو کلو. توضیح: مفرد آن کمتر استعمال میشود و جمع متداول است
جمع ذراح و ذروح. نوعی حشره بالدار برنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد آلو کلو. توضیح: مفرد آن کمتر استعمال میشود و جمع متداول است