جدول جو
جدول جو

معنی صراف - جستجوی لغت در جدول جو

صراف
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
تصویری از صراف
تصویر صراف
فرهنگ فارسی عمید
صراف
شیخ ابراهیم بن حسین. یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است. اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ’خوند خاتون’در قیصریه بود بعداً فهمید که یکی از شرایط این وظیفه حنفی المذهب بودن است و وی خود شافعی بود، پس ترک مدرسه را گفته و بسائقه جذبه ای که در اندرون آن خسته دل پیدا شده بود بعزم ملاقات مشایخ اردبیل رحلت کرد ودر بین راه اوصاف شمایل آق شمس الدین را شنیده بقصبۀ ینی بازار برای ملاقات او آمد و ارشاد یافت و مدت مدیدی در خلوت و ریاضت مشغول عبادت شد و بزمرۀ واصلین درآمد، در تاریخ 887 هجری قمری در همان قصبه گذشته شد تربتش زیارتگاه انام است. اثری موسوم به گلزار در بارۀ اطوار سلوک نگاشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
صراف
(صَرْ را)
صیغۀ مبالغه از صرف. صیرفی. (زمخشری) (دهار). صیرف. (منتهی الارب). نقاد. نقاد دراهم، انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی) ، دانندۀ علم صرف، سره گر. سره کننده سیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. (منتهی الارب). گرداننده. گردانندۀ درم. بازگرداننده. درم گزین. گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج، صرافون:
ای بر رستۀ صرافان بر، من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم.
مسعودی.
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.
فرخی.
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.
منوچهری.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
چگونه داند انگشتری که زرگر کیست
چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟
ناصرخسرو.
گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه).
کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده.
خاقانی.
هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم
نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی.
خاقانی.
تا یافت محک شب از پلیدی
صراف فلک دکان برانداخت.
خاقانی.
جان بر تو کنم نثار نی نی
صراف سفال برنتابد.
خاقانی.
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو بصراف سخن پیش داشت.
نظامی.
صراف سخن بلفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر.
نظامی.
صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو.
سعدی.
مزن جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی (بوستان).
خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صراف است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
صراف
انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند
فرهنگ لغت هوشیار
صراف
((صَ رّ))
کسی که پول نیک را از بد جدا کند، کسی که کارش داد و ستد انواع پول است
تصویری از صراف
تصویر صراف
فرهنگ فارسی معین
صراف
درم گزین، سره گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرافت
تصویر صرافت
اندیشۀ انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یَ دَ / دِ)
بگردانیدن. (از منتهی الارب). اصراف از چیزی، رد کردن از آن و راندن آن. (از المنجد). بازگرداندن چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به صرف شود.
لغت نامه دهخدا
(صَ رْ را فَ)
محل معاوضۀ نقود. صرافخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صرف. (آنندراج). رجوع به صرف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرام
تصویر صرام
بلا و سختی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تنها و فقط، به گونه ناب به نابی، تنها (فقط) خالصا: صرفا شیر است، تنها فقط: صرفا با کار درست می شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صرف، گردش های روزگار جمع صرف حوادث نوایب. یا صروف دهر. گردشهای روزگار حوادث دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاف
تصویر صلاف
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراف
تصویر ذراف
شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراف
تصویر سراف
برگجوی جویدن برگ خوردن برگ از سوی نوزاد کرم ابریشم و خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراف
تصویر خراف
بر چینگاه هنگام میوه چینی
فرهنگ لغت هوشیار
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراف
تصویر جراف
سیلی که همه چیز را ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراف
تصویر زراف
تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراط
تصویر صراط
راه راست، طریق، صراط مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
جلد ساز کتاب، ترتیب دهنده صحف
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن چیزی، اصراف شاعر در شعر، اصراف از چیزی ورد کردن آن وراندن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافت
تصویر صرافت
شغل صراف، خالص و صرف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافه
تصویر صرافه
صرافت درفارسی: سره کردن ناب بودن ناب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرار
تصویر صرار
غریونده جیغ کشنده جیغو جیرجیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافت
تصویر صرافت
((ص فَ))
قصد و نیت انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرافت
تصویر صرافت
شغل و پیشه صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراف
تصویر حراف
پر چونه، پر گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صرفا
تصویر صرفا
بهنابی، تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صراط
تصویر صراط
چینواد
فرهنگ واژه فارسی سره
اندیشه، عقیده، فکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صرافی نمودن، دلیل بر عاملی طامع بود. اگر در خواب بیند صرافی کرد و بیننده مستور بود، دلیل است که علم و حکمت آموزد. اگر بازرگان است، از تجارت مال حاصل کند. محمد بن سیرین
دیدن صراف به خواب، دلیل بر مردی حذافه گوی است و دلیل که او را دین زیان دارد.
اگر درخواب بیند که صرافی نمود بی طمع، دلیل است که امانت بگذارد و امانت مردم نگهدارد. اگر به طمع کرد، تاویل به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب