جدول جو
جدول جو

معنی صراتی - جستجوی لغت در جدول جو

صراتی
(صَ)
نسبتی است به صراه. رجوع به صراه شود
لغت نامه دهخدا
صراتی
(صَ)
جعفر بن محمد الیمان المؤدب المحزّمی. وی از ابی حذافه حدیث کند و از وی محمد بن عبدالله بن عتاب روایت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ظرف شیشه ای یا بلوری شکم دار و دهان تنگ که در آن شراب می نوشیدند، ظرف شراب، تنگ شراب، برای مثال به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
رادی، رادمردی، در اوستا راتی آمده از مصدر ’را’ که بمعنی بخشیدن ودادن است، اراتی با حرف نفی ’ا’ بمعنی نارادی یا ناجوانمردی و لئامت است، (فرهنگ ایران باستان ص 95)
لغت نامه دهخدا
عالم خدائی، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، عالم خدای، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست:
فصل بهار و موسم گلها شکفتن است
ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟
رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به شهر هرات، نوعی از برنج در گیلان. (یادداشت به خط مؤلف). ظاهراً منسوب به دهکدۀ هرات رودسر است. رجوع به هرات شود
لغت نامه دهخدا
(گُ خَ)
دهی است از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 72هزارگزی جنوب باختری شیروان و 4هزارگزی دولت آباد. هوای آن معتدل و دارای 392 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ملا صفاتی، از شعرائی است که حالا پیدا شده اند. این مطلع از اوست:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت (خود) بر من و رو سوی تو دارد دیده.
(مجالس النفائس ص 79).
و در ص 255 همین کتاب (ترجمه حکیم شاه محمد) این بیت را بدین صورت ثبت کرده:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت سوی من و رو سوی تو دارد دیده.
و آن را از مولانا صفائی مروی داند و گوید از او نور و صفائی مروی است ودر این زمانه تازه پیدا گشته و این مطلع پرصفا از او است..
مولانا صفاتی، از جملۀ شاعران سلطان یعقوب خان است و صفاتی حمیده و سماتی پسندیده داشت و این مطلع ازوست:
سوختم چندانکه بر تن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
(مجالس النفائس ص 303)
لغت نامه دهخدا
(صِ تی ی)
کفاش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
عربی آن صراحیّه. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست. آوند شراب:
صراحی در آن بزم خون میگریست
که زاینها یکی هم نخواهند زیست.
فردوسی.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجرۀ خوش بساط اوکند تا پله.
عسجدی.
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نی و روان صدائی در نی.
خیام.
آن حلق صراحی بین کز می بفواق آمد
چون سرفه کنان از خون بیمار بصبح اندر.
خاقانی.
چهرۀ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند.
خاقانی.
بزبان صراحی و لب جام
هاتف صبح را جواب دهید.
خاقانی.
گریه تلخ صراحی ترک شکرخنده را
خوش ترش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خاقانی.
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فروریخت.
خاقانی.
ساقی بر من چو جام روشن بنهاد
جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
عقلم چو صراحی ارچه گردن کش بود
حالی چو پیاله دید گردن بنهاد.
کمال اسماعیل.
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم.
کمال اسماعیل.
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضش ساخته.
نظامی.
صراحی چون خروسی سازکرده
خروسی کو بوقت آواز کرده.
نظامی.
صراحی های لعل از دست ساقی
بخنده گفت باد این عیش باقی.
نظامی.
صراحی را ز می پر خنده میداشت
بمی جان و جهان را زنده میداشت.
نظامی.
بسی که با خویشتن بگوئی راز
چون صراحی به اشک بیجاده.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینۀ غزل است.
حافظ.
سبو بدوش و صراحی بدست و محتسب از پی
نعوذ باﷲ اگر پای من بسنگ برآید.
وحشی.
لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی
از دور چون صراحی گردن دراز کرده.
شاهی
لغت نامه دهخدا
(صَ ری ی)
کشتیبان. (تفلیسی) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ صاری. ج، صراریون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَرْ را ری ی)
نسبت است به کفشهای صراره یعنی صدادار در هنگام راه پیمودن انسان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
محمد بن عبدالله. وی از عبدالله بن عبدالرحمان بن حسین از عطأ بن ابی ریاح روایت دارد، و یزید بن هاد و بکر بن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبدالله درست است و نسب او محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب صراری باشد. (سمعانی ص 351 الف)
ابوبکر محمد بن بکر بن فضل. فرزند صاحب ترجمه آتی است. از سعید بن هاشم بن مرثد و طبقۀ وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم. ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است. (سمعانی)
ابوالقاسم بکر بن فضل بن موسی غالی صراری. ازمقدام بن داود روایت دارد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
منسوب به صرار موضعی نزدیک مدینه
لغت نامه دهخدا
(صَرْ را می ی)
چرمگر
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرات. (سمعانی). در اعلام نام کسی بصورت فراتی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(تُ تی)
ده کوچکی است از دهستان بنت، در بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به برات. وجه برات. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(صُ)
قسمی پارچۀ ابریشمین خطدار. در زبان عربی عامیانه صرّتی نامند. (اول پادشاهان 7:46) (دزی 1:826)
لغت نامه دهخدا
منسوب به هرات ازمردم هرات، ساخته هرات، نوعی برنج گیلانی (ظاهرامنسوب به دهکده هرات رودسر)
فرهنگ لغت هوشیار
از صراحیه: تنگ به شکل حیوانات تکوک قسمی ظرف شیشه یی یا بلورین با شکمی متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی و از آن در پیاله و جام قدح ریزند آوند شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتی
تصویر راتی
عالم خدائی، عالم خدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاتی
تصویر صفاتی
بیفروزه دان تنی از گروه بیفروزه دانان منسوب به صفات، پیرو صفاتیه
فرهنگ لغت هوشیار
جامه کهنه و مانند آن که در وجه برات مواجببمردم دهند، مردمی که در عروسی همراه داماد بخانه عروس روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراحی
تصویر صراحی
((صُ))
ظرف شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
بط، پیاله، پیمانه، تنگ، جام، ساتکین، شیشه، قدح، قرابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صرافی نمودن، دلیل بر عاملی طامع بود. اگر در خواب بیند صرافی کرد و بیننده مستور بود، دلیل است که علم و حکمت آموزد. اگر بازرگان است، از تجارت مال حاصل کند. محمد بن سیرین
دیدن صراف به خواب، دلیل بر مردی حذافه گوی است و دلیل که او را دین زیان دارد.
اگر درخواب بیند که صرافی نمود بی طمع، دلیل است که امانت بگذارد و امانت مردم نگهدارد. اگر به طمع کرد، تاویل به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب