جدول جو
جدول جو

معنی صدینه - جستجوی لغت در جدول جو

صدینه
(صَ نَ)
نام قبیله ای است در بربر، و هم نام موضعی است که این قبیله بدان فرود آمده اند. رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ’بربر’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
(دخترانه)
بسیار راستگو، بسیار درستکار، مؤنث صدیق، لقب عایشه همسر پیامبر (ص)، لقب حضرت مریم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیده
تصویر صدیده
(پسرانه)
مهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
(دخترانه)
شهر، نام شهری در عربستآنکه پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیدنه
تصویر صیدنه
علمی که دربارۀ گیاهان دارویی و خاصیت آن ها بحث می کند، گیاه شناسی، فروش عطر، دارو و گیاهان دارویی، داروفروشی، عطاری، کتاب داروشناسی، صیدنه در عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر، مکان مسکونی بزرگ شامل خیابان ها، بازارها، تاسیسات اداری و امثال آن
مدینۀ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت به دست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینه ای در دست فاضلان و حکیمان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ نَ / نِ)
بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان) (از آنندراج). کدنگ. (ناظم الاطباء) :
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع کدینۀ من.
خاقانی.
هرکه میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد.
نظامی.
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره.
نظام قاری (دیوان ص 24).
- کدینۀ گرز، گرز کدینه. چوب گازران:
بر هرکه زدی کدینۀ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز.
نظامی.
رجوع به گرز کدینه شود.
- گرز کدینه، کدینۀ گرز. چوب گازران:
برآهیخت گرزی کدینه برخت
بزد بر قدک تا که شد لخت لخت.
نظام قاری (دیوان ص 190).
از گرز کدینه یا ساقیان قدک و صوفک فروکوفتند، چنانکه فغانشان به ملأاعلا رسید. (نظام قاری ص 151). رجوع به کدینۀ گرز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
کهنه ای است که در اسفل دلو نهند. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). ج، عدائن. چرم پاره، بن دلو. (منتهی الارب) رقعه ای که در دول نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
صدئه. یدی صدیئه من الحدید، دست من بوی زنگ آهن گرفته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر:
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال...
فرخی.
چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی).
من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه ای.
سنائی.
، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا با تو ز آدینه شکی است
زن بدو گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب ترشیزی.
- مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم.
- مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع:
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس.
سعدی.
- امثال:
آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد.
احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش.
چه جمعه و چه آدینه.
در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
تأنیث صدّیق. رجوع به صدّیق شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
از اولاد سلیمان و از ملوک بنی اسرائیل است و ظهور شعیای نبی در عهد او بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 130- 131 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
ثأنیث صدیق. رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 38هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان، دشت گرمسیرمالاریایی. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ نَ)
تصغیر صفن. سفره ای است که بسان عیبه بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگشتن از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ نَ)
بلدی است به عالیه از دیار بنی سلیم دارای خرمابن و ابونصر آرد: صفینه دهی است به حجاز بمسافت دو روز از مکه دارای خرمابن و کشت ها و مردم بسیار. کندی آرد: آن را کوهی است که ستارگویند و بر طریق زبیدیه است و چون حاج تشنه شوند بدان عدول کنند و عقبۀ صفینه را حاج عراق پیمایند و (عبور از آن) دشوار است. (معجم البلدان) :
ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم
بس دواءالملک و تریاقی که اخوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدینه
تصویر هدینه
یکی هدی (قربانی که بمکه فرستند)، تحفه ارمغان پیشکش: (ای جان جان جانرابکش تاحضرت جانان ما وین استخوان راهم بکش هدیه برعنقای ما) (دیوان کبیر) توضیح این کلمه را فصیحان فارسی بفتح اول وسکون دوم وتخفیف سوم آورده اند: درتداول امروز تلفظ کنند. یا هدیه جان. پیغام: (هدیه جانم روان دارید بردست صبا) (خاقانی)، مکتوب نوشته. یاهدیه دندان. پولی که پس ازضیافت فقرا و مساکین برسم هدیه بایشان دهند، دندان مزد. یا به هدیه فرستادن، بعنوان تحفه وارمغان فرستادن: (کدام دولت پیداشد ازکواکب سعد که آن سپهر برتوبهدیه نفرستادک) (مسعودسعد)، پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد، شیربها: (بدوگفت سیندخت هدیه کجاست ک اگر دیدن آفتابت هواست) (شا. لغ)، آنچه خدادربندگان آفریند ازخصال وصفات ودیعه: (خردهدیه اوست درماکه مارا بفرمان اوشد خرد جفت باجان) (ناصرخسرو)، رونمایی که بعروس دهند: (عروسان سرکلک تودرپرده شدندازمن مراهم هدیه ای باید که هریک روی بنماید) (خاقانی) -6 آنچه ازسفربعنوان تحفه برای خویشاوندان ودوستان آورند، ره آورد سوقات، بهای قرآن (چون خرید وفروش آندرشرع نارواست برای صورت سازی بجای قیمت هدیه گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
شهر پیامبران (ص) در عربستان صعودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدنه
تصویر صیدنه
گیاه شناسی، دارو فروشی عطاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیره
تصویر صدیره
بالای دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
زن مهربان و دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفینه
تصویر صفینه
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدینه
تصویر هدینه
((هَ نَ))
زینه پایه، نردبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدینه
تصویر مدینه
((مَ نِ))
شهر، جمع مدن، مداین
مدینه فاضله: آرمان شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
((ص قِ))
مؤنث صدیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
((نِ))
روز جمعه، آخرین روز هفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره