جدول جو
جدول جو

معنی صدگان - جستجوی لغت در جدول جو

صدگان
سومین عدد از سمت راست در اعداد طبیعی، واحد اندازه گیری وزن، برابر با صد درم یا نیم من تبریز
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
فرهنگ فارسی عمید
صدگان
(صَ)
نام وزن مخصوصی است. سنگ صد درم:
مرد بقال در ترازوی خویش
سنگ صدگان نهاد از کم و بیش.
سنائی.
در ترازو ندید صدگان سنگ
گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ.
سنائی.
و رجوع به صد درم شود
لغت نامه دهخدا
صدگان
(صَ دَ)
مآت
لغت نامه دهخدا
صدگان
نادرست نویسی سدگان
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدران
تصویر صدران
(پسرانه)
صدر (عربی) + ان (فارسی) رؤسا و بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سدگان
تصویر سدگان
درگاه، جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدگان
تصویر شدگان
گذشتگان، رفتگان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ صَ)
آنچه شامل هفتصد واحداز چیزی باشد. دارای هفتصد دینار یا درم بها، یا دارای هفتصد مثقال زر: خلعت عارضی پوشید و در آن خلعت کمر هفتصدگانی بست و پیش آمد و خدمت کرد. (تاریخ بیهقی). او را به جامه خانه برد و خلعت سخت فاخر بپوشانیدند و کمر زر هفتصدگانی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
جمع واژۀ دده. ددها. ددان. جانوران درنده. مقابل دامان: آهوان و ددگان چون از حرم بیرون شوند کس شان نبیند و اندر این آیتی است تا همه خلق بدانند که خدای تعالی آن وحوش را الهام داد و از خلق ایمن گردانید. (ترجمه طبری بلعمی). و اندر وی منزلیست و هرگز از برف خالی نبود و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند. (حدود العالم). بحقیقت بدانید که این رمه راشبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). همه لشکر پره داشتند و از ددگان و نخجیر رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). ددگان برف اندود آتش زده دویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 450). و چنانکه عادت حکمت هندوانست سخنها بزبان ددگان و مرغان برسان کلیله و دمنه. (مجمل التواریخ و القصص).
بااو ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس.
نظامی.
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز.
نظامی.
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ سر نهند.
نظامی.
خوانده باشی بزور غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان.
نظامی.
یعنی ددگان مرا به دنبال
هستند سگان تیزچنگال.
نظامی.
چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته.
نظامی.
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.
نظامی.
صدف، مرغی است یا نوعی از ددگان. صوه، جماعت ددگان. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ دده، کنیز. کنیزسیاه: مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. (تاریخ بیهقی ص 401). رجوع به دده در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(صُدْدا)
دو کرانۀ بلند از سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
دو کوه اند با هم ملصق میان ما و یأجوج و مأجوج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ دُ)
دو کرانۀ راه در کوه یا دو کرانۀ رود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صدیق. (منتهی الارب). رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است یا کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تشنه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مآت. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
جمع واژۀ زده. ضربت رسیدگان. صدمه دیدگان. زبون شدگان: ای جوانان، زدگان که بزینهار شما آیند نزنید که ایشان خود کشته شده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 697). رجوع به ’زده’ و ’زدن’ شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صدح. (منتهی الارب). رجوع به صدح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صد گان
تصویر صد گان
وزنی است مخصوص معادل صد درم، مات سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیان
تصویر صدیان
تشنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدگان
تصویر سدگان
صدگان مات
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هفتصد واحد ازچیزی مثلا کمرهفتصدگانی یعنی کمرنبدی که هفتصد مثقال (زر یاسیم داشته باشد) : (خلعت عارضی پوشیده درآن خلعت کمر هفتصدگانی بست)
فرهنگ لغت هوشیار
اگر بیند که گوشت ددگان میخورد، دلیل که مال حرام بدست آورد و بخورد. اگر بیند که آواز ددگان می شنود، دلیل که بانگ خصومت و گفتگو شنود. جابر مغربی
اگر بیند که ددگان داشت و جمله خر شدند، یا یکی از ایشان خر شدند و یکی گاو و یکی اشتر و یکی گوسفند، دلیل که روزی بر وی فراخ گردد، لکن دین را زیان است. اگر بیند که چهارپایان او ددگان شدند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن ددگان در خواب، بر چهار وجه است. اول: دشمنان. دوم: پادشاهان ظالم. سوم: زن سلیطه. چهارم: همسایگان بد.
اگر بیند که به صورت ددی شد، دلیل که عقل او زایل گردد. اگر بیند ددگان با وی سخن گفتند، دلیل که پادشاهی یابد. اگر بیند بر ددگان غالب شد و ایشان را می کشت، دلیل است که بر دشمن ظفر یابد. اگر به خلاف این بیند، دشمن بر وی ظفر یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب