جدول جو
جدول جو

معنی صدغ - جستجوی لغت در جدول جو

صدغ
گیجگاه، گیسو ما بین گوشه ابرو و گوش شقیقه بنا گوش کلالک گیجگاه، استخوان گیجگاه، موی پیچیده که بر صدغ فروهشته باشند موی بنا گوش
فرهنگ لغت هوشیار
صدغ
شقیقه، موی پیچ خوردۀ کنار پیشانی
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
فرهنگ فارسی عمید
صدغ
((صُ))
گیجگاه، شقیقه، موی بنا گوش
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدغه
تصویر صدغه
گیجگاه جای نرم میان دو ابرو و گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغین
تصویر صدغین
دو بنا گوش، دو صدغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغتین
تصویر صدغتین
تثنیه صدغه هر دو صدغه صدغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا
تصویر صدا
(دخترانه)
انعکاس صوت، پژواک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدف
تصویر صدف
(دخترانه)
نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود، نام سه ستاره به شکل مثلث
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدف
تصویر صدف
گوش ماهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدا
تصویر صدا
آوا، سدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدغ
تصویر ثدغ
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغ
تصویر صاغ
ترکی تندرست خوب سالم
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که در کوه و گنبد و امثال آن پیچد و باز همان آواز شنیده شود. توضیح آوازی است که از انعکاس صوت به وجود آید بدین نحو که چون امواج صوتی با سطح انعکاس تلاقی کنند منعکس گردند و آوازی نظیر آواز اول احداث نمایند. شرط لازم برای این که صدا از آواز اصلی تمیز داده شود این است که فاصله شخص تا سطح انعکاس لااقل 17 متر باشد، آواز انسان و آوازهایی که از آلات موسیفی حادث شود: صدای جعفر صدای تار، بانگ جانوران: صدای گربه صدای سگ، پخش اخبار و افکار به وسیله رادیو: رادیوی صدای آمریکا. یا صدا و ندا. بانگ و فریاد داد و فریاد. یا صدای لرزان. آوازی که هنگام خروج از گلو لرزان بیرون آید به سبب حزن ترس و جز آن آواز مرتعش. یا یک دست صدا ندارد (بی صداست) توفیق از آن جمعیت است. نسا (جسد آدمی سد در)، مغز، پژواک (باز گشت آوا)، کوچ نر چغد نر، در افسانه های تازی پرنده ای پنداری است که از سر کشته بیرون می آید و تا زمانی که کشنده گرفتار و به کیفرنرسد بانگ می زند: اسقونی مرا سیراب کنید تشنه مرد صدی... ... . در صد مثلا گویند صدی سه از فلان جنس یعنی سه در صد سه بخش از صد بخش
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی سده سده (قرن)، جشن سده ماه، یک صد سال قرن، یادبودی که به مناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخصی یا خدوث و تاسیس امری گیرند، واحدی مرکب از صد تن سرباز یا چریک سده، جمع (غلط) صدجات
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن، تنه زدن، بر خورد با دشواری صدمین: نادرست نویسی سدم سدمین (همگی واژه های پارسی که با سد آغاز می شود در روش فارسی نویسان با صاد می آید که نادرست است) کوفتن به هم کوفتن، کاری سخت رسیدن، از مرتبه صد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدق
تصویر صدق
راستی، مطابقت حکم با واقع
فرهنگ لغت هوشیار
جانور کوچکی که در آب زندگی می کند، بدنش در یک غلاف موسوم به صدف جا دارد و بر چند قسم است، معروفتر از همه صدف مروارید است
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدر
تصویر صدر
بالای مجلس، مقدم، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
قصد چیزی را کردن، در پی کاری شدن، قصد نمودن، در پی تحصیل چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
سختی آواز فرکوه بلند ترین کوه در زنجیره کوه ها، پشته خرد، تبر خون (عناب درشت) از گیاهان، سرخ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغد
تصویر صغد
پارسی تازی گشته سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداغ
تصویر صداغ
درد گیجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
صوت، آوازی باشد که در کوه و گنبد و امثال آن پیچد و باز همان شنیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدد
تصویر صدد
قصد، آهنگ، عزم، منظور، مقصود
در صدد بودن (برآمدن): قصد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن، گزیدن با نیش، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدق
تصویر صدق
راست گفتن، مقابل کذب، راستی و درستی
صدق گفتار: راستی گفتار
صدق مطلب: راستی و درستی مطلب
صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت
صدق کردن: درست درآمدن گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدر
تصویر صدر
سینه، سینۀ انسان، اول هر چیز، قسمت بالای چیزی، بالا مثلاً صدر مجلس، کنایه از مقدم، پیشوا
صدر اعظم: در علوم سیاسی نخست وزیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدم
تصویر صدم
زدن دو چیز سخت به هم، کوبیدن، رسیدن کاری سخت و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف
تصویر صدف
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور
صدف صد و چهارده عقد: کنایه از قرآن مجید که صد و چهارده سوره دارد
صدف آتشین (فلک، روز): کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبغ
تصویر صبغ
رنگ، هر ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، نان خورش، از آن جهت که نان را رنگ می کند مانند سرکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد
صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
ماده لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بند بند
فرهنگ لغت هوشیار