جدول جو
جدول جو

معنی صدعات - جستجوی لغت در جدول جو

صدعات
(صَ دَ)
تفرق و پراکندگی. یقال: بینهم صدعات فی الرأی و الهوی، ای تفرق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صدعات
پراکندگی
تصویری از صدعات
تصویر صدعات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمات
تصویر صدمات
صدمه ها، آسیب ها، آزارها، راندن ها و دفع کردن ها، کوبیدن دو چیز به هم، مصیبت ها، جمع واژۀ صدمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدقات
تصویر صدقات
صدقه ها، چیزهایی که در راه خدا به بینوایان می دهند به جهت ثواب، چیزهایی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق می دهند، صدقه سرها، صدقه سری ها، جمع واژۀ صدقه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دعاه. جمع واژۀ داعی. رجوع به دعاه و داعی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دُ)
جمع واژۀ صدقه. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به صدقه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
جمع واژۀ ودعه و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ودع و ودعه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
جمع واژۀ صعده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ عُ)
جمع واژۀ صعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
جمع واژۀ صدقه. (منتهی الارب) :
نالد همی بزاری و گرید همی بدرد
آنکس که یافتی صدقات و زکات تو.
مسعودسعد.
زیان رسیده را تفقد نماید که اعظم صدقات است. (مجالس سعدی). رجوع به صدقه شود، جمع واژۀ صدقه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). و رجوع به صدقه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صدقه. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ)
جمع واژۀ صدقه. (منتهی الارب) (قطر المحیط). رجوع به صدقه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دُ)
جمع واژۀ صدقه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صدقه شود، جمع واژۀ صدقه. (منتهی الارب). رجوع به صدقات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
جمع واژۀ صدمه. رجوع به صدمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدجات
تصویر صدجات
جمع صده بسیاق عربی: سده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدقات
تصویر صدقات
جمع صدقه
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صدمه، کوب ها ویزند ها کوفتن ضرب زدن، کوب ضرب، آسیب آزار، مصیبت، جمع صدمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین