جدول جو
جدول جو

معنی صدریه - جستجوی لغت در جدول جو

صدریه
(صَ ریْ یَ)
ده کوچکی است از بخش شیب آب شهرستان زابل 12هزارگزی شمال باختری سکوهه، 6هزارگزی باختر شوسۀ زاهدان بزابل. سکنه سه خانوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبریه
تصویر صبریه
(دخترانه)
بردبار، شکیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
فرقهای از مسلمانان که منکر قضا و قدر هستند و هر کسی را در کار خود فاعل مختار میدانند. آن ها معتقدند انسان در اعمال و رفتار خود آزاد است و می تواند کاری را به ارادۀ خود انجام دهد یا ترک کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدره
تصویر صدره
سینه یا بالای سینۀ انسان، جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدری
تصویر صدری
مربوط به سینه، در علم زیست شناسی نوعی برنج مرغوب ایرانی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
(صُ فِ ری یَ)
خرمائی است یمانی که در حالت بسریت آن را خشک کرده و بجای شکر در سویق اندازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
سینه. (منتهی الارب) ، سرسینه. (منتهی الارب). مااشرف من اعلی صدره. (قطر المحیط). بالای سینه. (مهذب الاسماء) ، سینه پوش. کرتۀ خرد. نیم تنه. (غیاث اللغات). شاماکچه. سینه بند زنان. لباچۀ صدر. (مهذب الاسماء). جامه ای که سینه را بپوشاند:
ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی.
فرخی.
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدرۀ سبز بازکرد از بر.
فرخی.
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ابوسراقه امین درودگر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی.
عبدالواسع جبلی.
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
مسعودسعد.
چون صدرۀ تو بافته از پنبۀ فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی.
سنائی.
بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدرۀ روز نقصان نماید.
خاقانی.
جوشن عقل داده اند ترا
صدرۀ کام اگر ندوخته اند.
خاقانی.
دوش که صبح چاک زد صدرۀ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
خاقانی.
بجای صدرۀ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
خاقانی.
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.
نظامی.
سدره شده صدرۀ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش.
نظامی.
ساکن سرای سکوت شدم و صدرۀ صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. (تذکره الاولیاء).
بگوش صخرۀصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدرۀ خارا.
کمال اسماعیل.
پیراهن بی سعادتی در سرکش، صدرۀ جفا چاک زن. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وی از شعرای عثمانی است. نام او پیری و به توقادلی زاده شهرت داشت و بعهد سلطان بایزیدخان ثانی میزیست و با وزرا و اعیان معاشر و به احوال آنان احاطۀ کامل داشت و ادعای مهارت در رمل می کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای عثمانی و از اهالی اشتیب است و بدرس شیخی افندی مداومت داشت. وی به سال 993 هجری قمری در استانبول درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی). او را دیوانی است به ترکی. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَلْ لُ)
دانستن چیزی را یا دانستن به نوعی از حیله. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دانستن. (تاج المصادربیهقی). دری. دریان. درایه. و رجوع به درایه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ری یَ)
چیزی که برآن تیر و نیزه اندازند برای آموختن. (منتهی الارب). حلقۀ نیزه باختن. حلقه ای که سواران نیزه ربایند. حلقۀ نیزه. حلقۀ هدف. (زمخشری) ، ستور و جز آن که درپس آن صائد پنهان شود برای قدرت یافتن برصید. (منتهی الارب). دریئه. (اقرب الموارد). و رجوع به دریئه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ری یَ)
تأنیث دری (در تداول منشیان قدیم). لغات دریه، سخن دری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ / مَ دَ ری یَ)
نیزه ها که سنانش استخوان باشد. (منتهی الارب). رماح و نیزه هائی که بر سر آنها بجای سنان استخوانهای نوک تیز تعبیه کرده باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
شاخ. قرن. مدری. مدراه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداری و مدار
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چاهی که آب آن از دیرماندگی برگردیده رنگ و برگشته مزه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ ری یَ)
گیاهی است که در اول خریف برآید یا آن ایام، برآمد گرما و درآمد سرما، اول ازمنه و آن یک ماه باشد، بچۀ گوسفندان در طلوع سهیل. (منتهی الارب). رجوع به صفری شود
لغت نامه دهخدا
(صُ ری یَ)
اصحاب زیاد بن اصفر، یکی از پانزده فرقۀ خوارج. (بیان الادیان چ مرحوم اقبال ص 49). آنان را بدان جهت صفریه خواندند که رخسارشان زرد بود، و گفته اند از آن رو که اصحاب ابن صفارند. (عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 171 و ج 2 ص 222). گروهی از خوارج منسوب به عبدالله بن صفار یا بسوی زیاد اصفر، یا بدان جهت که زردرنگ اند یا جهت خالی شدن ایشان از دین. (منتهی الارب). فرقه ای از خوارجند اصحاب زیاد بن الاصفر. (مفاتیح العلوم خوارزمی). صفریه با ازارقه متفقند که گناهکاران مشرک باشند لکن صفریه کشتن کودکان و زنان مخالفان خود را روا ندارند و ازارقه روادارند. (ضحی الاسلام ج 3 ص 331) (خاندان نوبختی ص 34)
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 38هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان، دشت گرمسیرمالاریایی. سکنه 200 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در تابستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
نام سال دوم هجرت رسول صلوات اﷲعلیه بمدینه و آن مطابق با سال پانزدهم بعثت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ ری یَ)
کسانی هستند که گمان کنند هرکس آفریدگار کار خویش است و کفر و معاصی را به تقدیر خدا ندانند. (تعریفات جرجانی). طائفه ای از معتزله اند. از معتزله بیست مذهب منشعب گشته که یکی از آنان قدریه است و همه در چند امر با هم اتفاق کلمه دارند یکی اینکه منکر صفات ازلی خداوند هستند و گویند خدا را علم و قدرت و حیات و سمع و بصر نیست و هیچ صفت ازلی ندارد و بر این اضافه کنند که خدای در ازل اسم و صفتی نداشته است. دیگر اینکه خدای را به چشم نتوان دید و گویند که خداوند خویشتن را نمی بیند و کسی نیز او را نتواند دید. دیگر بر حادث بودن کلام خدا و حدوث امر و نهی و خبر او همداستانند و گویند مردم در کار و پیشۀ خود آزادند و خداوند را در کار و پیشۀ ایشان و دیگر جانوران قدرت و کاری نیست و از جهت این سخن مسلمانان آنان را قدریه گویند و دیگراینکه مسلمان فاسق نه مؤمن است و نه کافر بلکه جای وی در میان این دو است و از این رو آنان را برای کناره گیری از سخن دیگر مسلمانان معتزله نامند. (الفرق بین الفرق). قدریه فرقه ای بودند که در روزگار بنی امیه پدید آمده قائل به قدرت انسان در اعمال خود شدند وگفتند آدمی را اراده آزاد است و آنان اولین فرقه ای بودند که بر اساس دینی فلسفی غیر سیاسی پدید آمدند وکار آنان بدانجا رسید که دو خلیفۀ اموی معاویه بن یزید و یزید بن ولید به مذهب ایشان درآمدند اما وفق بین ارادۀ انسان و مسئولیت او از جهتی و قدرت خداوند بر هر چیز از جهت دیگر مشکلی قدیم است که از قرنهای پیش از دولت عرب عقول مفکّران یونانی را بخود مشغول میداشت ماکدونالد در کتاب مسلم تئولوژی ص 127- 129 و گزیهر در دگم ص 75- 80 معتقدند که قدریه پیش از معتزله وجود یافته و راه را برای آنان باز کردند و معتزله وارث قدریه و فرزندان روحانی آنان بودند. دی بورگوید: معتزله جانشین قدریه بودند این مذهب مورد تأیید خلفای عباسی از زمان مأمون تا عهد متوکل قرار گرفت. اینکه قدریه میگفتند انسان مختار است از مسیحیان فراگرفته اند زیرا مسیحیان شرقی تقریباً همگی به اختیار عقیده داشتند. مسئلۀ اختیار از جمیع جهات در هیچ زمانی مانند زمان فتوحات اسلامی مورد بحث مسیحیان مشرق واقع نشد. این بحث اول مربوط به مسیح بود سپس به انسان، بعلاوه دلیل های دیگری هم وجود دارد که طائفه ای از مسلمانان اولیه که معتقد به اختیار بودند زیردست استادان مسیحی تلمذ میکردند سپس عناصر فلسفی خالص مذاهب گنوستیکی و ترجمه کتب فلسفۀ یونان مؤید این فکر گشت. (تاریخ فلسفه در اسلام دی بور ص 42). رجوع به جبر و جبریه و باب دهم مختصرالدول ابن عبری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
از نقود قدیمی تاآخر عهد عباسیان است. بغلیّه. و بدریه از آن سبب گویند که اعراب آن را در بدره (پوست بزغاله) می نهادند و در هر بدره مبلغ معینی می گذاشتند: برخی هزار، برخی ده هزار و برخی دیگر هفت هزار دینار و از همین جاست که بدره به همه این معانی بکار رفته است. و بعضی از بکار بردن بغلیه بسبب قبح لفظ و معنی آن خودداری کنند. (از نقودالعربیه ص 144). و رجوع به بدره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ری یَ)
مؤنث خدری. خرمادۀ سیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیاده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دگرگون و ناشناخت ساختن خود را برای کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناشناخت ساختن خود را برای کسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ ری یَ)
سنگستان. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدری
تصویر صدری
سینه ای، نام گونه ای برنج
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سینه سر سینه، جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند، سینه بند شاماکچه لباچه
فرهنگ لغت هوشیار
خود سرنوشت هریک از وابستگان دبستان خود سرنوشتی که باور دارد آدمی سرنوشت ساز خویش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخریه
تصویر صخریه
سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیره
تصویر صدیره
بالای دره
فرهنگ لغت هوشیار
تهی گرایان پوچگرایان گروهی از رویگردانان (خوارج) که تا زمان فرمانروایی امویان بر جای بودند، پشه خور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صاری و چاه بد آب چاهی که آب آن از دیر ماندگی برگشته رنگ و بد مزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدریه
تصویر خدریه
ماچه خر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبحه الصدریه
تصویر ذبحه الصدریه
خناک سینه خناک خونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدری
تصویر صدری
((صَ))
نوع مرغوبی از برنج که در شمال کشت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدره
تصویر صدره
((صُ رَ یا رِ))
بالای سینه، سینه بند
فرهنگ فارسی معین