جدول جو
جدول جو

معنی صدائر - جستجوی لغت در جدول جو

صدائر
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صدیره است. صدائرالوادی، بمعنی صدورالوادی. (منتهی الارب). اعلای وادی و پیشگاه آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صُ)
علی بن یزید. وی از زکریا بن ابی زایده و جماعتی از مردم کوفه و از او ابوالحسین بن علی بن یزیدحدیث کند. ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آورده گویداز مردم کوفه است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
حسین بن علی بن یزید صدائی اکفانی. وی از عبدالله بن نمیر و ابواسامه و ازهر و پدر او روایت کند. از او محمد بن ادریس رازی مکنی به ابوحاتم به بغداد حدیث شنید. (الانساب سمعانی ص 35 برگ الف)
حسین بن علی بن یزید. وی از وکیع و مردم عراق و از او محمد بن اسحاق سراج مکنی به ابوالعباس حدیث کند. (الانساب سمعانی ص 350 برگ الف)
زیاد بن حرث. ابن ابی حاتم گوید: وی یمانی است و او را صحبت است. (الانساب سمعانی ص 350 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ)
به سرخی مایل بسیاهی درآمدن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صدّاد است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غدیره. گیسوان بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) :
غدائره مستشزرات الی العلی
تضل العقاص فی مثنی و مرسل.
(معلقۀ امروءالقیس).
معنبرذوائب معقدعقائص
مسلسل غدائر سجنجل ترائب.
(منسوب به امیر معزی یا پدر وی برهانی).
دیدها در آن ماتم سرا از شعاع موی و نقض غدائر گیسوی ولدان وجواری مخطوف و مفتور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صارّه. (منتهی الارب). رجوع به صارّه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صفیره. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صغیره است. رجوع به صغایر و رجوع به صغیره شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جامه ای است که سر آن مانند مقنعه و دامن آن هر دو دوش و سینه را می پوشد و بفارسی پرهیچه گویند. و فی المثل: کل ذات صدار خالهٌ، ای من حق الرجل ان یغار علی کل امراءه. (از منتهی الارب). پیراهن خرد. (دهار) (مهذب الاسماء) ، داغ که بر سینۀ اشتر نهند بجهت نشان. (منتهی الارب). داغ که بر سینۀ اشتر نهند. (مهذب الاسماء) ، پیش بند ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است نزدیک مدینه و آن را صداره نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گردگرد. گردنده. گردان. گردش کننده. (آنندراج) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانۀ ستاره را نامندکه در میان مرکز ستاره و دائرۀ افق قرار دارد و عبدالعلی بیرجندی در هیئت فارسی گفته است: و از مدار یومی کوکب آنچه میان مرکز کواکب و افق واقع شود آن رادائر گویند - انتهی. و آن بر دو قسم است: دائر شبانه و دائر روزانه و هر یک نیز بر دو بخش است: دائر گذشته و دائر باقی که دایر آینده نیز گویند. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تفصیل آن شود، مقابل بایر: زمینی دائر، زیر کشت که در آن کشت شود. مقابل زمین بایر، ناکشته. و نیز رجوع به دایر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغائر
تصویر صغائر
جمع صغیره، خرد سالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدائر
تصویر غدائر
جمع غدیره، گیسوان بافته، گیسوهای بافته شده زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائر
تصویر دائر
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدار
تصویر صدار
جلیتغه، سینه پوش، داغ سینه شتر
فرهنگ لغت هوشیار