جدول جو
جدول جو

معنی صداء - جستجوی لغت در جدول جو

صداء
(صُ)
ابن یزید بن حرب از کهلان. جدی جاهلی است فرزندان وی از قبائل یمن اند و نسبت بدو صدائی است. (الاعلام زرکلی ص 429)
لغت نامه دهخدا
صداء
(صَدْ دا)
چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست. (منتهی الارب) (قطر المحیط). رجوع به صدآء شود
لغت نامه دهخدا
صداء
(صُ)
نام قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
صداء
زنگ زنگار
تصویری از صداء
تصویر صداء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صداق
تصویر صداق
مهر، پول یا چیز دیگر که هنگام عقد نکاح بر ذمۀ مرد مقرر می شود، کابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صداع
تصویر صداع
زحمت، دردسر، در پزشکی سردرد
فرهنگ فارسی عمید
(مُصَدْ دَءْ)
درمی زنگ گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
سرخی سیر مایل بسیاهی، و هی من شیات المعز و الخیل. (منتهی الارب). شقره الی السواد او سواد مشرب حمره. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اصداء فلان، مردن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بمردن، مایل کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل دادن. (آنندراج). اصر کسی بر دیگری، مایل گردانیدن او را نسبت به دیگری. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصار ساختن برای خیمه. (منتهی الارب). اصار ساختن برای خانه. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اصار شود، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). اصر کسی را، حبس کردن او را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
از ’ص دء’، اصداء اسب و بز، سرخ مایل به سیاهی بودن آنها. سیاه سرخ فام بودن آنها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ءْ)
سیاهی که اندک مایۀ سرخی با وی آمیخته بود. (تاج المصادر بیهقی) ، قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد کردن بنده یا نذر. (از قطر المحیط) ، سوراخ گوش. ج، آصار، اصران. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اواصر. (قطر المحیط). و رجوع به اصر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صدی ̍. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به صدی ̍ شود، بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (مهذب الاسماء). سنگینی. ثقل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بار گران: و لاتحمل علینا اصراً. (قرآن 286/2) ، و بار مکن بر ما بار گرانی را. و یضع عنهم اصرهم. (قرآن 157/7) ، و فرومی نهد از ایشان بار گرانشان را. اصار. (قطر المحیط). رجوع به اصار شود، گناه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ذنب. و اصل آن ثقیل است. (قطر المحیط). ذنب. (اقرب الموارد). ج، آصار. (مهذب الاسماء). ج، آصار، اصران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احصد.
- درعی حصداء، زرهی تنگ حلقه و محکم بافته. (مهذب الاسماء).
- شجرۀ حصداء، درختی بسیاربرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدار
تصویر صدار
جلیتغه، سینه پوش، داغ سینه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداد
تصویر صداد
چادر چادر زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداح
تصویر صداح
بانگ بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکانه سری گرایش به کودکی کودکی میل کردن به کودکی و جوانی و بازی، کودکی طفلی طفولیت
فرهنگ لغت هوشیار
بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداء
تصویر عداء
دوری، اندازه، درازا و پهنا یک تک یک بار دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداغ
تصویر صداغ
درد گیجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
ناشتایی بامدادانه غذایی که در صبح تناول کنند طعام چاشت مقابل عشا، طعام (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر سر درد دردسر (بطور عام)، یا صداع شقی. دردی که در یک جانب سر حادث شود، موجب زحمت مزاحمت. یا صداع مگس. مزاحمتی که مگس ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداء
تصویر سداء
غوره سبز خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداق
تصویر صداق
کابین زن، مهریه، شیر بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدام
تصویر صدام
درد نیم سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداه
تصویر صداه
زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعداء
تصویر صعداء
دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صدیق، هر توزان دوست دوست خالص، جمع اصدقاء صدقاء صدقان، جمع الجمع اصادق مقابل عدو
فرهنگ لغت هوشیار
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداء
تصویر جداء
سود، توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
بالاپوش دو تهی، تاژ چادر (خیمه)، شمشیر، کمان، خرد، بیخردی از واژگان دو پهلو، آراینده، زشت کننده، رام، بخشنده، شادابی تازگی جوانی، شید جامه ای که روی جامه دیگر پوشند جبه بالاپوش جمع اردیه. یا ردای نیل آسمان، شب
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
گزاردن به جا آوردن، رساندن، پس دادن بازپرداخت، نیک گفتن (حسن الاداء) گزاردن بجاآوردن پرداختن دینی که شخص فرض و زم است، ناز کرشمه خوش حرکاتی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصداء
تصویر حصداء
زره نیکبافت، درخت پر برگ
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها دادن، رستن، رهاندن، کریان باز خریدن خویش یا دیگری، گیریان آنچه بندی برای رهایی خود پردازد سر بها گنجا ستبرا، انبار کنور دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها
فرهنگ لغت هوشیار