جدول جو
جدول جو

معنی صحنه - جستجوی لغت در جدول جو

صحنه
صحنه به محیطی اطلاق می شود که در آن بازیگران و رخدادهای داستان اصلی فیلم اتفاق می افتد. این محیط شامل تنظیمات مختلف می شود که با استفاده از نورپردازی، دکوراسیون، و انتخاب زوایای دوربین ساخته می شود تا احساس و حسی معین در بیننده ایجاد کند.
به مکان رخداد هر ماجرا یا کنشی بی وقفه در داستان فیلم که معمولا در یک مکان خاص و طی یک محدوده زمانی مشخص روی می دهد، گفته می شود. گاه صحنه در بیش از یک محل رخ می دهد مانند تعقیب که در مناطق مختلفی صورت می گیرد. صحنه می تواند شامل یک نما و یا چند نما باشد.
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
صحنه
محل نمایش در تماشاخانه، سن، جای وسیع، زمین هموار
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
فرهنگ فارسی عمید
صحنه
(صَ نَ)
یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان. این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه. از طرف جنوب خاور کنگاور کلیائی از شهرستان کرمانشاه. از طرف جنوب خاور شهرستان نهاوند. از طرف جنوب بخش هرسین کرمانشاه. از طرف جنوب باختر دهستان دروفرامان بخش مرکزی کرمانشاه. از طرف باختر بدهستان های پای روند و بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه. آب و هوای بخش نسبت به پستی و بلندی متغیر است بدینطریق که هوای دهستانهای خدابنده لو، کندوله سردتر از قسمت دشت دینور و دهستان چمچمال معتدل تر از سایر نقاط است و هوای قرای مجاور رود خانه دینور دهستان چمچمال که برنج کشت مینمایند مالاریائی است. قرای بخش از رودخانه های گاماسیاب، دینور و شعبات آنها و چشمه ها مشروب می شود. محصول عمده بخش غلات آبی و دیمی، چغندر و حبوبات، لبنیات، تریاک و توتون می باشد. در این بخش چهار رشته کوه اصلی و چندین رشتۀ منشعب از آنان مشاهده می شود: 1- سلسلۀ کوه پراو - این کوه در باختر بخش و شمال دشت دروفرامان واقع شده، امتداد آن شرقی و غربی و بکوههای شمالی تنگ کنشت متصل می شود. ارتفاع کوه بیستون واقع در شمال آبادی بیستون 2794 گز و بلندترین قلۀ آن در خاور آبادی کوفه 3352 گز است. 2- سلسلۀ کوه شمالی - از قلۀ مشهور امروله رشته ای در جهت شمال باختر منشعب از گردنۀ مله ماس گذشته بارتفاعات شمالی دره خلیل منتهی می شود. بلندترین قلل این رشته کوه امروله بارتفاع 3193 گز، نخودچال در شمال آبادی کل گدار بارتفاع 3267 گز و قلۀ دالاخانی بارتفاع 3138 گز است. 3- رشتۀ کوه بوالین - بین دهستان دینور و دهستان چمچمال و رودخانه های گاماسیاب و دینور واقع شده. ارتفاع بلندترین قلۀ آن 2509 گز است. 4- ارتفاعات جنوبی عامله و سراب بادیه که در منتهی الیه جنوبی بخش واقع و بلندترین قلۀ آن 2267 گز است. برای اینکه ارتفاعات نسبت بدشت ها کاملاً مجسم شود ارتفاع چند نقطۀ مهم تعیین می شود. ارتفاع صحنه 1342 گز. بیستون 1311 گز. میان راهان 1351 گز است. مهم ترین چشمه های این بخش عبارت اند از: سرآب بید سرخ مشهور به سرآب صحنه - سرآب بخوران - سرآب برناج - سرآب غلام ویس و سرآب چهار چشمۀ صحنه. راه شوسۀ کرمانشاه به طهران از وسط دهستانهای چمچمال و حومه، راه شوسۀ کرمانشاه به سنقر از وسط دهستان دینور میگذرد. بواسطۀ مسطح بودن اراضی بخش به اکثر قرای مهم، تابستان اتومبیل میتوان برد. بخش صحنه از چهار دهستان زیر و از 211 آبادی تشکیل (شده است و) جمعیت آن 47500 تن است. دهستان جومه 10 آبادی 6200 تن. دهستان خدابنده لو 21 آبادی 3900 تن. دهستان دینور 83 آبادی 23700 تن. دهستان چمچمال 97 آبادی 13700 تن. دهستان حومه صحنه از ده آبادی تشکیل شده، قرای مهم آن عبارت اند از: سرآب بید سرخ و بید سرخ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
صحنه
(صَ نَ)
بمعنی مصحنه است و آن آوندی است مانند کاسه. (منتهی الارب) ، صحنه. سن نمایش
لغت نامه دهخدا
صحنه
(صُ نَ)
زمین فراخ هموار نرم میان سنگستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صحنه
جای وسیع و محل نمایش در تماشاخانه
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
فرهنگ لغت هوشیار
صحنه
((صَ نَ یا نِ))
زمین هموار، در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه، کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند، منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نش
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
فرهنگ فارسی معین
صحنه
پیشگاه
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
فرهنگ واژه فارسی سره
صحنه
پهنه، عرصه، میدان، پرده، سن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شحنه
تصویر شحنه
داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
رنگ و هیئت، شکل ظاهر، نرمی روی و پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
بشقاب، کاسۀ بزرگی که غذایی که در آن ریخته می شود پنج تن را سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ)
تازیانه ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ نَ)
جمع واژۀ حصن
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ دَ / دِ)
کینه و خشم گرفتن. (منتهی الارب). سخت کینه گرفتن
لغت نامه دهخدا
شهری است از شام برکران دریای روم و اندر وی مسلمانان اند و شهرهائی اند با نعمت بسیار و کشت و برز بسیارو خواسته های بسیار. (حدود العالم ص 99 چ تهرانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ نَ)
آوندی است مانند کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
زمین هموار نرم میان سنگستان. ج، صحر. (منتهی الارب). صحراء. (مهذب الاسماء) ، سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) ، تیرگی با سرخی کمی به سپیدی آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
زمینی است غربی وادی صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
گویند: لقیته صحره بحره، بالفتح بلاتنوین، یعنی دیدم او را گشاده بی حجاب و پرده و کذا صحره بحره بالتنوین. (منتهی الارب). دیدم او را رویاروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِنْ نَ)
جمع واژۀ حنین.
لغت نامه دهخدا
تصویری از وحنه
تصویر وحنه
گل لیز
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صینه
تصویر صینه
نگهداری، جامه نیک نگهداری شده - جامه خوب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
صحبت درفارسی پور ساکی هم سخنی گفت و گو گپ (واژه نامه مازندرانی)، همدمی دوستی، هم بستری گای نوازش آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
ماهیاوه (گویش بندری) نانخورشی است از ماهی اشنه، موتو نانخورشی است که از ماهی کوچک ترتیب دهند ماهیتابه (صحنات اخص از آنست)، نانخورشی است که از ماهی کوچک ترتیب دهند ماهیتابه (صحنات اخص از آنست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنک
تصویر صحنک
صحن کوچک: سراچه، کاسه کوچک طبق کوچک رکابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنی
تصویر صحنی
موتو ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیه
تصویر صحیه
مونث صحی، بهداری (اداره) : صحیه مدارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنه
تصویر شحنه
نایب حاکم شهر، داروغه، پلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحنه
تصویر زحنه
گرمای سخت، کاروان با بار و بنه، کند کاری خم رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنه
تصویر شحنه
((ش نَ یا نِ))
داروغه، حاکم نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحنک
تصویر صحنک
((صَ نَ))
طبق کوچک
فرهنگ فارسی معین