جدول جو
جدول جو

معنی صحصحان - جستجوی لغت در جدول جو

صحصحان
(صَ صَ)
زمین هموار و فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صحصحان
(صَ صَ)
موضعی است میان حلب و تدمر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احصان
تصویر احصان
ازدواج کردن، در فقه حالت مرد یا زنی که با همسر خود نزدیکی کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
بالیدن و دراز شدن خرمابن. (منتهی الارب) ، به انتها رسیدن بالیدگی عنقود و برآمدن از غلاف خود و دراز شدن با نازکی، ندا دادن به کسی، ترسیدن. بیمناک شدن، هلاک گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشک از هر چیزی، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جای هموار و فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صاحب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد صاحب خوبی و جمال، مرد صبوحی کننده، رجل صبحان، مرد در شراب بامدادی شتابی کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صدح. (منتهی الارب). رجوع به صدح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حصن، احضاب نار، افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَصْ صا)
بنده و خر
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ سَ)
استوار گردانیدن. (منتهی الارب). محکم، مستحکم، تحکیم کردن. حصار کردن، آوازهای خوش
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شهری، نام قلعه ای به وادی لیه. (معجم البلدان) ، نام موضعی
قلعه ای بر کنار وادی الابیض.
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
موضعی است به یمن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ذوال حصحاص، کوهی مشرف بر ذوطوا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از قرای قومس و عده ای بدانجا منسوبند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دویدن و شتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب). رجوع به صرصرانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است در یمن. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 12هزارگزی باختری سی سخت، 13هزارگزی باختر اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی، سردسیر، مالاریائی، سکنه 120 تن. آب آن از رود کبک کیان، محصول غلات، برنج، پشم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی زنان قالی، جوال، جاجیم بافی. راه مالرو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ فارسی صالح: یکی از جملۀ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسائی را در دوزخ. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رحراح. رحرح. رجوع به رحراح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
کوهی است نزدیک عکاظ. (از اقرب الموارد). کوهی است نزدیک عکاظ و در آنجا میان بنی عامر جنگ واقع شده. (منتهی الارب). زمینی است نزدیک عکاظ و گویند در آن دو جنگ است، نخست بین بنی دارم و بنی عامر بن صعصعه، و دوم میان تمیم و بنی عامر. نابغه الجعدی گوید:
هلا سألت بیومی رحرحان و قد
ظن الهوازن ان العز قد زان.
(از مجمع الامثال میدانی).
و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 356 و ج 6 ص 8 و 9 و 10 و 16و معجم البلدان ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
شحیح. (از اقرب الموارد). زفت. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) ، دراز از هر چیزی. شحشح، مرد بسیاررشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از احصان
تصویر احصان
نگاهدا شتن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)،، جمع صاحب، یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحان
تصویر صبحان
پگه نوش، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحان
تصویر صیحان
آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوحان
تصویر صوحان
خشک و شکننده ترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرصران
تصویر صرصران
بی پدیجه از ماهیان (پدیجه فلس ماهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیحین
تصویر صحیحین
صحیح درحالت نصبی و جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحصان
تصویر لحصان
دویدن شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصان
تصویر احصان
((اِ))
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نفس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند
فرهنگ فارسی معین