جدول جو
جدول جو

معنی صحراگردی - جستجوی لغت در جدول جو

صحراگردی
(صَ گَ)
بیابان گردی. دشت نوردی. گردیدن در بیابان. رجوع به صحراگرد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحراگرد
تصویر صحراگرد
بیابان گرد، صحرانشین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ زِ)
بیابان گرد، آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ وَ)
بیابان روی. بیان بری. راه بیابان بریدن. رجوع به صحرانورد و صحرا نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سر به صحرا نهادن. از خود شدن. دیوانه شدن:
اگر چه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صحرا گردی
تصویر صحرا گردی
بیابان گردی صحرا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحراگرد
تصویر صحراگرد
بیابان گرد
فرهنگ لغت هوشیار
صحرا نورد: بیابان نورد بیابان گرد صحرا نشین، آن که در بیابان گردد و کشتها و مزارع را بپاید تا چارپا و مردمان بدان گزند نرسانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحرا روی
تصویر صحرا روی
صحرا گردی بیابان گردی، سر به صحرا نهادن دیوانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بادیه نشین، صحرانشین، صحرانورد
متضاد: شهرنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد