دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. 44هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی. تپه ماهور. سردسیر. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه گزل ابدال. محصول آنجا غلات دیم. جزئی انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه مالرو است. تابستان از خبرارخی اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. 44هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی. تپه ماهور. سردسیر. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه گزل ابدال. محصول آنجا غلات دیم. جزئی انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه مالرو است. تابستان از خبرارخی اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
محمد بن عبدالله. وی از عبدالله بن عبدالرحمان بن حسین از عطأ بن ابی ریاح روایت دارد، و یزید بن هاد و بکر بن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبدالله درست است و نسب او محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب صراری باشد. (سمعانی ص 351 الف) ابوبکر محمد بن بکر بن فضل. فرزند صاحب ترجمه آتی است. از سعید بن هاشم بن مرثد و طبقۀ وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم. ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است. (سمعانی) ابوالقاسم بکر بن فضل بن موسی غالی صراری. ازمقدام بن داود روایت دارد. (سمعانی)
محمد بن عبدالله. وی از عبدالله بن عبدالرحمان بن حسین از عطأ بن ابی ریاح روایت دارد، و یزید بن هاد و بکر بن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبدالله درست است و نسب او محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب صراری باشد. (سمعانی ص 351 الف) ابوبکر محمد بن بکر بن فضل. فرزند صاحب ترجمه آتی است. از سعید بن هاشم بن مرثد و طبقۀ وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم. ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است. (سمعانی) ابوالقاسم بکر بن فضل بن موسی غالی صراری. ازمقدام بن داود روایت دارد. (سمعانی)
ابن شبیب بن یزید. ابن اثیر در وقایع سال 119 هجری قمری گوید: در این سال صحاری در ناحیت جبل خروج کرد و نزد خالد (بن عبدالله قسری) شد واز او در باب فریضه پرسش کرد. خالد گفت پسر شبیب رابا فریضه چه کار است ؟ پس صحاری برفت و خالد پشیمان شد و از ف تنه او بترسید و کس بطلب وی فرستاد. لیکن صحاری بازنگشت و به جبل شد و بدانجا جمعی از بنی تیم اللات بن ثعلبه بودند. صحاری ماجرا بدیشان بگفت و آنان او را گفتند از پسر نصرانیه چه امید میداری ؟ بهتر بود که با شمشیر بر سر او شوی و او را بکشی. صحاری گفت بخدا من فریضه را طالب نبودم و همی خواستم نزد او روم تا مرا انکار نکند، سپس وی را بخون فلان... که صبراً بدست او بقتل رسید بکشم و آنان را بخروج خواند وسی کس پیرو او شدند و خبر وی بخالد رسید، و او سپاهیان در پی صحاری فرستاد و در ناحیت مناذر با او روبرو شدند و صحاری جنگی سخت کرد و خود و یاران او کشته شدند. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 5 ص 100)
ابن شبیب بن یزید. ابن اثیر در وقایع سال 119 هجری قمری گوید: در این سال صحاری در ناحیت جبل خروج کرد و نزد خالد (بن عبدالله قسری) شد واز او در باب فریضه پرسش کرد. خالد گفت پسر شبیب رابا فریضه چه کار است ؟ پس صحاری برفت و خالد پشیمان شد و از ف تنه او بترسید و کس بطلب وی فرستاد. لیکن صحاری بازنگشت و به جبل شد و بدانجا جمعی از بنی تیم اللات بن ثعلبه بودند. صحاری ماجرا بدیشان بگفت و آنان او را گفتند از پسر نصرانیه چه امید میداری ؟ بهتر بود که با شمشیر بر سر او شوی و او را بکشی. صحاری گفت بخدا من فریضه را طالب نبودم و همی خواستم نزد او روم تا مرا انکار نکند، سپس وی را بخون فلان... که صبراً بدست او بقتل رسید بکشم و آنان را بخروج خواند وسی کس پیرو او شدند و خبر وی بخالد رسید، و او سپاهیان در پی صحاری فرستاد و در ناحیت مناذر با او روبرو شدند و صحاری جنگی سخت کرد و خود و یاران او کشته شدند. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 5 ص 100)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دوهزارگزی شمال خاوری مشهد. جلگه. معتدل. سکنه 279 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی: نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده. خاقانی. حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده کردندش همه صحرائیان. مولوی. همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را. سعدی
منسوب به صحراء. بیابانی. بری. مقابل بستانی: نکتۀ او دانه و ارواحست مرغ دانه زی مرغان صحرائی فرست. خاقانی. شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده. خاقانی. حلقه کردند او چو شمعی در میان سجده کردندش همه صحرائیان. مولوی. همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرائی را. سعدی
قصبه ای از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا 6000گزی جنوب خاور فسا. کنار شوسۀ فسا به جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 2650 تن. آب از قنات. محصول غلات، حبوبات، پنبه، تریاک، خرما، صیفی جات. شغل مردم زراعت، کسب، صنعت دستی قالی بافی، دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قصبه ای از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا 6000گزی جنوب خاور فسا. کنار شوسۀ فسا به جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 2650 تن. آب از قنات. محصول غلات، حبوبات، پنبه، تریاک، خرما، صیفی جات. شغل مردم زراعت، کسب، صنعت دستی قالی بافی، دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
جمع صحرا، دشت ها دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند
جمع صحرا، دشت ها دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند